English to Persian sentences collection for daily use sentences & to improvise English & Persian Language.

For more sentences try our free android app.
1 |
I just don’t know what to say. |
من فقط نمی دانم چه بگویم. |
2 |
Education in this world disappoints me. |
آموزش در جهان من را نا امید کرده است. |
3 |
I’m going to go. |
می خواهم بروم. |
4 |
Hurry up. |
عجله کن! |
5 |
This is always the way it has been. |
کارها همیشه به این قرار بود. |
6 |
No, he’s not my new boyfriend. |
نه، او دوستپسر جدید من نیست. |
7 |
I love you. |
عاشقتم |
8 |
I love you. |
من ترا دوست دارم. |
9 |
I love you. |
من عشق تو هستم. |
10 |
I don’t like you anymore. |
من دیگر تو را دوست ندارم. |
11 |
I don’t speak Japanese. |
من ژاپنی صحبت نمیکنم. |
12 |
Nobody understands me. |
هیچکس مرا درک نمیکند. |
13 |
I learned to live without her. |
یاد گرفتم که بدون او زندگی کنم. |
14 |
It’s useless to keep on thinking any more. |
فکر کردن دیگر فایدهای ندارد. |
15 |
I have too many things on my mind these days. |
این روزها افکار زیادی در سر دارم. |
16 |
I just wanted to check my email. |
فقط میخواستم ایمیلم را چک کنم. |
17 |
Do you really need to ask the question to know the answer? |
آیا برای فهمیدن جواب حتماً باید سؤال بپرسی؟ |
18 |
You can’t expect me to always think of everything! |
نباید همیشه انتظار داشته باشی که من فکر همه چیز را بکنم! |
19 |
I suppose that behind each thing we have to do, there’s something we want to do… |
به نظر من، در ورای هر چیزی که مجبور به انجام دادنش هستیم، چیزی هست که مایل به انجام آن هستیم… |
20 |
You really don’t have the right priorities! |
شما واقعاً واجد اولویتهای مناسب نیستید! |
21 |
Don’t expect others to think for you! |
انتظار نداشته باشید که دیگران به جای شما فکر کنند! |
22 |
You never have time for important things! |
تو هیچگاه برای چیزهای مهم وقت نداری! |
23 |
What’s going on in the cave? I’m curious. “I have no idea.” |
در این غار چه می گذرد؟ من کنجکاو هستم. “من هیچ حدسی نمی زنم.” |
24 |
Thank you for helping me. “Don’t mention it.” |
ممنون برای کمکتان. “قابلی نداشت.” |
25 |
Do you speak Italian? |
ایتالیایی صحبت میکنی؟ |
26 |
If you don’t want to put on sunscreen, that’s your problem. Just don’t come complaining to me when you get a sunburn. |
اگر تو نمی خواهی ضد آفتاب بزنی مشکل خودت است. پس دیگر از آفتاب سوختگی پیش من شکایت نکن. |
27 |
You did this intentionally! |
از قصد این کار رو کردی. |
28 |
I can’t cut my nails and do the ironing at the same time! |
من قادر نیستم همزمان ناخن هایم را کوتاه کنم و اتو بزنم! |
29 |
What is your greatest source of inspiration? |
منبع بزرگ الهام گرفتنت چیست؟ |
30 |
People who love doubt nothing, or doubt everything. |
مردم دوست دارند یا به هیچ چیز شک نکنند یا به همه چیز شک کنند. |
31 |
You had plenty of time. |
تو وقت زیادی داشتی. |
32 |
What are you talking about? |
درباره چه حرف می زنید؟ |
33 |
You have been thinking about this problem the whole morning. Take a break; go eat lunch. |
تو روی این مسئله تمام صبح فکر کرده ای. استراحتی کن و ناهار بخور. |
34 |
Open the cupboard to the left, the bottles are in there. |
در سمت راست قفسه را باز کن.بطری ها در آنجا قرار دارند |
35 |
I suggest that we go out on Friday. |
من پیشنهاد می کنم جمعه بیرون برویم. |
36 |
I need your advice. |
من به مشوت شما احتیاج دارم. |
37 |
Death is only a horizon, and a horizon is nothing save the limit of our sight. |
مرگ تنها یک افق است؛ و افق چیزی بیش از حد دید ما نیست. |
38 |
Until you make peace with who you are, you’ll never be content with what you have. |
تا زمانی که با خود، سازش نکرده ای، هرگز نسبت به آنچه که داری، راضی نخواهی شد. |
39 |
The early bird catches the worm. |
زود بری بهتر گیرت میاد |
40 |
It was raining when we left, but by the time we arrived, it was sunny. |
وقتی که بیرون آمدیم باران می آمد، اما حدود زمانی که رسیدیم آفتابی بود. |
41 |
I went to drink a beer with friends. |
من برای نوشیدن آبجو با دوستانم بیرون رفتم. |
42 |
The film started at 2 o’clock. |
فیلم ساعت دو شروع شد. |
43 |
I work even on Sunday. |
من حتی روزهای یکشنبه هم کار می کنم. |
44 |
Are you not tired? |
آیا خسته نیستی؟ |
45 |
You should tell him the truth. |
شما باید حقیقت را به او بگویید |
46 |
You should work hard. |
تو باید سخت کار کنی. |
47 |
Do you know how to use a dictionary? |
آیا بلدید چگونه از لغت نامه استفاده کنید؟ |
48 |
Your hair wants cutting. |
بایست موهایت کوتاه شوند. |
49 |
Can you make yourself understood in English? |
میتوانید به زبان انگلیسی منظورتان را بفهمانید؟ |
50 |
You can’t swim, can you? |
نمی توانی شنا کنی، می تونی؟ |
51 |
How about you? |
تو چطور؟ |
52 |
Why did you say such a thing? |
برای چه چنین چیزی گفتی؟ |
53 |
You are old enough to know better than to act like that. |
تو آنقدر بزرگ شده ای که بدانی بهتر از آن باید رفتار کنی. |
54 |
You’re forever making mistakes. |
تو به طور مکرر اشتباه می کنی. |
55 |
You should ask your father for his advice and follow it. |
تو باید از پدرت راهنمایی بخواهی و به آن عمل کنی. |
56 |
Go back to your seat. |
به صندلی خود برگرد. |
57 |
Is your watch correct? |
آیا ساعتت درست است؟ |
58 |
Just follow your heart. |
به سادگی از قلبت پیروی کن. |
59 |
I think you’re right. |
فکر می کنم حق با توست. |
60 |
I expect you know all about it. |
انتظار دارم همه چیز را راجع به آن بدانی. |
61 |
I’ll treat you. |
من از تو مراقبت خواهم کرد.. |
62 |
I as well as you am to blame. |
منم به اندازه تو مقصر هستم. |
63 |
It is hard to distinguish you from your brother. |
تشخیص دادن تو از برادرت دشوار است. |
64 |
I would prefer to speak to you in private. |
من ترجیح می دادم که به طور خصوصی با شما سخن بگویم. |
65 |
All of you did good work. |
کار همهتان خوب بود. |
66 |
Nothing is so tasty as the dish you make. |
هیچ چیزی به اندازه ی غذایی که درست می کنی خوشمزه نیست. |
67 |
I do not for a moment think you are wrong. |
حتی برای یک لحظه فکر نمی کنم که اشتباه می کنی. |
68 |
We will miss you badly. |
بدجوری دلمان برایت تنگ خواهد شد. |
69 |
It is because you work too much that you are sleepy all the time. |
به این دلیل که تو بسیار کار می کنی، همیشه خواب آلود هستی. |
70 |
Are my socks dry already? |
آیا جوراب هایم خشک شده اند؟ |
71 |
Air is a mixture of gases. |
هوا مخلوطی از گازها است. |
72 |
Many stars were shining in the heavens. |
ستاره های بسیاری در آسمان می درخشیدند. |
73 |
Seen from the sky, the bridge appears more beautiful. |
اگه از بالا ببینی این پل خیلی قشنگ تر به نظر میاد. |
74 |
Is there a table available for two on Friday? |
آیا میزی برای دو نفر در روز جمعه وجود دارد؟ |
75 |
To make money is not the purpose of life. |
پول در آوردن هدف زندگی نیست. |
76 |
A blonde is speaking to her psychiatrist. |
یک زن بلوند با روانپزشکش صحبت میکند. |
77 |
The gold coin was much more valuable than was supposed. |
سکه طلا از آنچه که تصور می شد، ارزش بیشتری داشت. |
78 |
Money ruins many. |
پول بسیاری را فاسد می کند. |
79 |
Too much money? |
پول خیلی زیاد؟ |
80 |
Little money, few friends. |
پول کم، دوستان کم. |
81 |
Money enables you to buy anything. |
پول شما را قادر می سازد تا هر چیزی را بخرید. |
82 |
Prices have been gradually rising in recent years. |
قیمت ها به تدریج در طی سالهای اخیر افزایش یافته اند. |
83 |
I have seen little of him of late. |
اخیراً، او را به ندرت دیده ام. |
84 |
Slight inattention can cause a great disaster. |
کوچک ترین بی توجهی ممکنه به فاجعه ختم بشه |
85 |
Astonishment deprived me of speech. |
از شدت تعجب زبانم بند آمد. |
86 |
It is the students’ duty to clean their classrooms. |
این وظیفه دانش آموزان است که کلاسهایشان را تمیز کنند. |
87 |
Get out of the classroom. |
گمشو از کلاس بیرون. |
88 |
Let’s pass by the church. |
بگذار از کنار کلیسا بگذریم. |
89 |
The strong wind died away at night. |
باد شدید شب قطع شد. |
90 |
Effectively dealing with competition is an important part of life. |
مواجههی مؤثر با مسئلهی رقابت بخش مهمی از زندگی محسوب میشود. |
91 |
Add a little milk. |
کمی شیر اضافه کن. |
92 |
His low salary prevents him from buying the house. |
حقوق کم او او را از خانه خریدن باز می دارد. |
93 |
Suddenly rain began to fall. |
ناگهان باران باریدن گرفت. |
94 |
Hurry, and you will catch the train. |
عجله کن، تا به قطار برسی. |
95 |
Hurry up, or you will be late. |
عجله کن، وگرنه دیر خواهی کرد. |
96 |
Hurry up, and you will be on time. |
عجله کن، تا به موقع برسی. |
97 |
You make mistakes if you do things in a hurry. |
اگر در انجام کار ها عجله کنی، اشنباه می کنی |
98 |
The holiday ended all too soon. |
تعطیلات خیلی زود تمام شد. |
99 |
The chances are that the bill will be rejected. |
هرچه شانس بود بیل از دست داد. |
100 |
I don’t feel well. Could you give me some medicine? |
حالم خوب نیست.می شود مقداری دارو به من بدهی؟ |
101 |
Take it easy. |
آسان بگیرش. |
102 |
Never mind. Anyone can make mistakes. |
اشکالی ندارد. همه می توانند اشتباه کنند. |
103 |
Several newspapers published the story. |
مجلا ت گونا گونی آن داستان را منتشر کردند. |
104 |
I try. |
امتحان میکنم |
105 |
I try. |
تست میکنم |
106 |
The countries concerned settled the dispute by peaceful means. |
کشورهای ذیربط، اختلاف را از طریق ابزارهای مسالمت آمیز حل و فصل نمودند. |
107 |
People who are afraid of making mistakes will make no progress in English conversation. |
کسانی که از اشتباه کردن می ترسند،نمی توانند در مکالمه انگلیسی پیشرفت کنند |
108 |
Don’t worry about making mistakes. |
نگران اشتباه کردن نباش. |
109 |
The cold weather continued for three weeks. |
هوای سرد تا سه هفته ادامه یافت. |
110 |
Do you play a musical instrument? |
آیا تو سازی موسیقیایی می نوازی؟ |
111 |
After a storm comes a calm. |
پس از طوفان، آرامش گسترده میگردد. |
112 |
The school is two kilometers ahead. |
مدرسه دو کیلومتر به سمت جلو است. |
113 |
The more you study, the more you discover your ignorance. |
هر چه بیشتر بخوانی، بیشتر به نادانیت پی می بری. |
114 |
Don’t make fun of foreigners. |
خارجی ها را مسخره نکن. |
115 |
I’d rather stay home than go out. |
ترجیح می دهم در خانه بمانم تا اینکه بیرون بروم. |
116 |
I will show you a new approach to foreign language learning. |
من شیوه ای نو برای یادگیری زبان نشانت می دهم. |
117 |
We have to buy them from abroad. |
باید آنها را از خارج بخریم. |
118 |
The sea was as smooth as glass. |
دریا مثل شیشه صاف بود. |
119 |
I cast my net into the sea. |
من تور ماهیگیری ام را به درون دریا انداختم. |
120 |
The community is made up of individuals. |
جامعه متشکل از اشخاص است. |
121 |
The date and place of the meeting have been fixed. |
تاریخ و زمان جلسه ثابت و معین شده است. |
122 |
Absence makes the heart grow fonder. |
دوری باعث علاقمندی می شود. |
123 |
Absence makes the heart grow fonder. |
دوری و دوستی. |
124 |
We must preserve our peaceful constitution. |
ما باید قانون اساسی صلح آمیز خود را حفظ کنیم. |
125 |
We are a peace-loving nation. |
ما ملت صلح دوستی هستیم. |
126 |
We are working in the interest of peace. |
ما در جهت صلح تلاش می کنیم. |
127 |
We came to the conclusion that we should help him. |
ما به این نتیجه رسیدیم که باید به او کمک کنیم. |
128 |
We are longing for world peace. |
ما مشتاق صلح جهانی هستیم. |
129 |
We are anxious for world peace. |
ما به شدت خواهان صلح جهانی هستیم. |
130 |
We should make every effort to maintain world peace. |
ما باید هر گونه تلاشی را جهت حفظ صلح جهانی انجام دهیم. |
131 |
We talked in sign language. |
ما با زبان اشاره صحبت کردیم. |
132 |
We set out on our journey full of hope. |
ما سفرمان را با پر از آرزو شروع کردیم ( میکنیم) |
133 |
We got all the materials together. |
ما تمام مواد را یکجا بدست آوردیم |
134 |
We have enjoyed peace for more than forty years. |
ما بیش از 40 سال است که از صلح برخوردار شده ایم. |
135 |
Our project collapsed. |
پروژه ی ما زمین گیر شده است. |
136 |
Our ultimate goal is to establish world peace. |
هدف غایی ما برقراری صلح جهانی است. |
137 |
It is considered impossible to travel back to the past. |
سفر کردن به گذشته مسئله ای غیر ممکن تلقی شده است. |
138 |
In case of fire, you should dial 119. |
در صورت آتش سوزی، شما باید با شماره 119 تماس بگیرید. |
139 |
In case of a fire, use this emergency stairway. |
به هنگام آتش سوزی از پله های اضطراری استفاده کنید. |
140 |
There is no smoke without fire. |
تا نباشد چیزکی، مردم نگویند چیزها. |
141 |
The fire is going out; will you add some wood? |
آتش دارد خاموش می شود.می توانی کمی چوب اضافه کنی؟ |
142 |
I have peace at home. |
من در خانه آرامش دارم. |
143 |
The house was in flames. |
خانه شعله ور شده بود. |
144 |
I had to help with the housework. |
میبایست در کارهای خانه کمک کنم. |
145 |
After a couple of drinks, the guy was feeling no pain. |
بعد از چند نوشیدنی، دیگر آن مرد دردی احساس نمی کرد. |
146 |
Many kinds of birds live in Japan. |
در ژاپن، پرنده های گوناگون می زیند. |
147 |
A fox is not caught twice in the same snare. |
یک روباه دوبار در یک دام نمی افتد. |
148 |
Above all, be patient. |
بالاتر از هر چیز این است که صبور باشی. |
149 |
It is good for nothing. |
به هیچ دردی نمی خورد. |
150 |
I want something cold to drink. |
من چیزی سرد برای نوشیدن می خواهم. |
151 |
What’s up? |
چه خبر؟ |
152 |
If it were to rain tomorrow, the match would be postponed. |
اگر قرار بود فردا باران ببارد، مسابقه به تعویق میافتاد. |
153 |
I got soaked to the skin. |
تا مغز استخوان خیس شدم. |
154 |
Musicians are usually sensitive to criticism. |
موسیقیدانان معمولاً نسبت به انتقاد حساس هستند. |
155 |
Don’t make any noise, I’m studying. |
سر و صدا ایجاد نکن, من دارم مطالعه می کنم |
156 |
The temperature falls. |
تب پایین آمده است. |
157 |
The roof is really in need of repair. |
پشت بام واقعا به تعمیر احتیاج دارد. |
158 |
Could you pass me the salt, please? |
می شود به من نمک را بدهی، لطفا؟ |
159 |
Please pass me the salt. |
لطفا نمک را به من بده. |
160 |
Pass me the salt, would you? |
نمک را به من بده، ممکنه؟ |
161 |
Pass me the salt and pepper, please. |
نمک و فلفل را بگردان، لطفا. |
162 |
We season with salt. |
ما با چاشنی نمک طعم می دهیم. |
163 |
I wanted some salt, but there was none in the jar. |
من نمک می خواستم، ولی در بطری شیشه ای هیچ نبود. |
164 |
I saw a light in the distance. |
من از دور یک روشنایی دیدم. |
165 |
I could see Tokyo Tower far away. |
برج توکیو را میتوانستم در دوردست ببینم. |
166 |
It’s too far to walk to the station, so let’s take a bus. |
پیاده روی تا ایستگاه طولانی است پس بیا سوار اتوبوس شویم. |
167 |
Learning English is hard work. |
یادگیری زبان انگلیسی کار سختی است. |
168 |
English has become an international language. |
انگلیسی به یک زبان بین المللی تبدیل شده است. |
169 |
It is difficult to express one’s thoughts in English. |
بیان افکار به زبان انگلیسی دشوار است. |
170 |
Permanent peace is nothing but an illusion. |
صلح پایدار چیزی نیست بجز یک توهم. |
171 |
I think a movie is more entertaining than any book. |
من فکر می کنم که یک فیلم بیشتر از یک کتاب سرگرم کننده است. |
172 |
The rain whipped against the window. |
باران به پنجره تازیانه می زد. |
173 |
Let’s go back before it begins to rain. |
بیا برگردیم قبل از آنکه باران باریدن بگیرد. |
174 |
I’ll explain how to take this medicine. |
من توضیح خواهم داد که چگونه این دارو را مصرف کنید. |
175 |
Ichiro puts friendship above profit. |
ایچارو دوستی را بالاتر از منفعت می داند. |
176 |
Don’t attempt two things at a time. |
در یک زمان برای دو چیز تلاش نکن. |
177 |
What on earth are you doing here? |
اینجا داری چی کار می کنی؟ |
178 |
He worked hard. |
خیلی سخت کار می کرد. |
179 |
She told him once and for all that she would not go to the movie with him. |
آن زن یک بار برای همیشه به او گفت که با او به سینما نخواهد رفت. |
180 |
The doctor told her that she should take a rest. |
دکتر به او گفت او باید استراحت کند. |
181 |
A good doctor follows his own directions. |
دکتر خوبی کسی است که به راهنمایی های خودش عمل کند. |
182 |
Being a doctor helped me greatly during the journey. |
دکتر بودنم در طی سفر به من کمک بزرگی کرد. |
183 |
I lost consciousness. |
من هوشیاری ام را از دست دادم. |
184 |
The committee was split over the project. |
اعضای کمیته در مورد پروژه دو دیدگاه متفاوت داشتند. |
185 |
Have you met her before? |
قبلا او را دیده بودی؟ |
186 |
There used to be a green field here; now there’s a supermarket. |
اینجا قبلا یک مزرعهی سرسبز بود، ولی حالا یک سوپرمارکت است. |
187 |
We are not born for ourselves. |
ما برای خودمان به دنیا نیامده ایم. |
188 |
We discussed the matter with each other. |
ما مساله را با یکدیگر مورد بررسی قرار دادیم. |
189 |
I want to go with you. |
می خواهم با تو بیایم. |
190 |
I’m learning how to type. |
من دارم یاد می گیرم که چگونه تایپ کنم. |
191 |
I prefer coffee to tea. |
قهوه را به چای ترجیح می دهم. |
192 |
I exempted her from working overtime. |
من او را از اضافه کار معاف کردم. |
193 |
Do you think that my way of teaching is wrong? |
آیا فکر میکنی که روش درس دادن من اشتباه است؟ |
194 |
I have a friend whose father is a famous pianist. |
من دوستی دارم که پدرش پیانیست مشهوری است. |
195 |
We made a contract with the firm. |
ما با شرکت قرارداد بستیم. |
196 |
There is little wine left. |
کمی شراب باقی مانده است. |
197 |
If you had a word processor, you’d be free from all this trouble. |
اگر یک واژهپرداز میداشتید، از تمام این دردسرها خلاص میشدید. |
198 |
I need a lot of cloth to make a long dress. |
من برای درست کردن یک لباس بلند به مقدار زیادی پارچه احتیاج دارم. |
199 |
Lobsters belong to a class of marine animals. |
میگو به دسته ی حیوانات دریایی تعلق دارد. |
200 |
Which do you like better, rock music or classical music? |
از کدامیک بیشتر خوشتان میآید، موسیقی راک یا موسیقی کلاسیک؟ |
201 |
The candle went out by itself. |
شمع خود به خود خاموش شد. |
202 |
A tea with lemon, please. |
یک چای با لیمو، لطفاً. |
203 |
The radio was invented by Marconi. |
رادیو توسط مارکونی اختراع شد. |
204 |
Please turn off the light. |
لطفا چراغ را خاموش کن. |
205 |
Barking dogs seldom bite. |
سگهایی که پارس می کنند، بندرت گاز می گیرند. |
206 |
Good. No absentees. |
خوب است. غایب نداریم. |
207 |
I’ve told you over and over again not to do that. |
بارها و بارها بهت گقتم این کار رو نکن. |
208 |
You’re old enough to know better. |
تو به اندازه کافی بزرگ هستی، که بیشتر بدانی. |
209 |
I wish I had more time to talk with her. |
کاش وقت بیشتری برای حرف زدن با او داشته باشم. |
210 |
Sorry I didn’t e-mail you sooner. |
ببخشید که زودتر به شما ایمیل نزدم. |
211 |
The brightest student expressed gratitude on behalf of his classmates. |
با هوشترین دانشآموز از طرف همکلاسیهایش ابراز تشکر کرد. |
212 |
If you can’t keep your promise, what excuse will you make? |
اگر نتوانی به وعدهات عمل کنی، چه عذری خواهی آورد؟ |
213 |
If he wanted to get to London today, he should leave now. |
اگر بخواهد امروز به لندن برسد، باید همین الان برود. |
214 |
If peace cannot be maintained with honor, it is no longer peace. |
اگر صلح را نتوان با شرافت حفظ کرد، این دیگر صلح نیست. |
215 |
If you will lend me the money, I shall be much obliged to you. |
اگر به من پول قرض بدهی،من بیشتر نسبت به تو وفادار خواهم شد. |
216 |
I won’t talk with him anymore. |
دیگر با او صحبت نخواهم کرد. |
217 |
It was really good. |
واقعا خوب بود. |
218 |
I’m done up. |
دیگه نمی تونم ادامه بدم. |
219 |
Would you like another piece of cake? |
یک تکهی کیک دیگر میل دارید؟ |
220 |
It’s about time for the train to arrive. |
الآن تقریبا زمانی است که قطار می رسد. |
221 |
Meg looks pleased with her new dress. |
به نظر میرسد مگ از لباس جدیدیش راضی است. |
222 |
Meg talks too much. |
مگ آدم پر حرفی است. |
223 |
Meg is as tall as Ken. |
مگ هم قد کن است. |
224 |
Meg’s shoes are a little loose. |
کفش های مگ کوچک شده اند. |
225 |
I met Meg, who told me the news. |
من مگ را دیدم که خبرها را به من گفت. |
226 |
Mabel loves to chew the fat while playing bridge. |
میبال عاشق گفت و گوی دوستانه است به هنگام کارت بازی. |
227 |
Mary is not poor. On the contrary, she is quite rich. |
ماری ندار نیست.اتفاقا او کمی پولدار است. |
228 |
Mary is studying in her room. |
مری در حال مطالعه در اتاق خود است. |
229 |
I met a friend of Mary’s. |
من یکی از دوستان مری را ملاقات کردم. |
230 |
The man reading a paper over there is my uncle. |
آن مردی که آنجا روزنامه می خواند دایی من است. |
231 |
Everybody agreed with his idea. |
همه با نظرش موافقت کردند. |
232 |
It looks as if it’s going to rain. |
به نظر می رسه بارون می خواد بیاد. |
233 |
You will soon cease to think of her. |
به زودی دیگر به او فکر نخواهی کرد. |
234 |
It’s really horrible. |
آن واقعاً ترسناک است. |
235 |
It is likely to rain again. |
به احتمال زیاد دوباره باران می بارد. |
236 |
A friend in need is a friend indeed. |
دوست نیازمند هنوز یک دوست است. |
237 |
A friend in need is a friend indeed. |
به هنگام نیاز، دوست واقعی شناخته میشود. |
238 |
A friend in need is a friend indeed. |
دوست آن باشد که گیرد دست دوست، در پریشانحالی و درماندگی. |
239 |
Mother Teresa was born in Yugoslavia in 1910. |
مادر ترزا در یوگسلاوی در سال 1910 به دنیا آمد. |
240 |
I’m kind of happy. |
یک جورایی خوشحالم. |
241 |
Bob often tries to give up smoking. |
باب چندین بار سعی کرد که سیگار را ترک کند. |
242 |
Uncle Bob invited us to have dinner. |
عمو باب ما را برای نهار دعوت کرد. |
243 |
The more popcorn you eat, the more you want. |
پاپکورن هر چه بیشتر بخوری، بیشتر میخواهی. |
244 |
I came across this book in a secondhand bookstore. |
این کتاب رو اتفاقی توی یک کتابفروشی کتابهای دست دوم پیدا کردم. |
245 |
Helen is playing in the yard. |
هلن در حیاط در حال بازی کردن است. |
246 |
A Persian cat was sleeping under the table. |
گربه ای ایرانی زیر میز خوابیده بود. |
247 |
Perry visited Uraga in 1853. |
پری، اوراگا را در سال 1853 بازدید کرد. |
248 |
Betty killed him. |
بتی او را کشت. |
249 |
Betty was the first girl who came to the party. |
بتی اولین دختری بود که وارد مهمانی شد. |
250 |
Some people keep rare animals as pets. |
برخی افراد، حیوانات کمیاب را بعنوان حیوان خانگی نگه می دارند. |
251 |
Beethoven was deaf in his late years. |
بتهوون در سالهای آخر عمرش ناشنوا بود. |
252 |
How’s your project coming along? |
پروژهی شما چطور پیش میرود؟ |
253 |
France was at war with Russia. |
فرانسه با روسیه در جنگ بود. |
254 |
France is adjacent to Spain. |
فرانسه چسبیده به اسپانیا است. |
255 |
The boomerang hurtled whistling through the air. |
بومرنگ در حالی که در هوا سوت میکشید، به حرکت در آمد. |
256 |
She’s intent on going to New York to study fashion. |
او قصد دارد برای تحصیل در زمینه مد به نیویورک برود. |
257 |
Bill stopped smoking. |
بیل سیگار را ترک کرد. |
258 |
One speaks English, and the other speaks Japanese. |
یکی انگلیسی صحبت می کند، و دیگری ژاپنی حرف می زند. |
259 |
Hitler led Germany into war. |
هیتلر آلمانی ها را به جنگ کشانید. |
260 |
Where’s the aisle for vitamins? |
کجا می تونم ویتامین ها رو پیدا کنم؟ (در فروشگاه) |
261 |
Pizza is my favorite food. |
پیتزا غذای مورد علاقه ی من است |
262 |
A piano is expensive, but a car is more expensive. |
یک پیانو گران است، اما یک ماشین گرانتر است. |
263 |
The number of Japanese who live on bread has increased. |
تعداد ژاپنی هایی که نان می خورند افزایش یافته است. |
264 |
Where is Paris? |
پاریس کجاست؟ |
265 |
What’s the bus fare? |
کرایهی اتوبوس چقدر است؟ |
266 |
I prefer going on foot to going by bus. |
من قدم زدن رو به رفتن با اتوبوس ترجیح می دهم. |
267 |
Here’s a magazine for you to read in the plane. |
بفرمایید این مجله برای شماست تا در هواپیما مطالعه کنید. |
268 |
My throat feels dry. |
گلویم خشک شده است. |
269 |
Get out your notebooks and pens. |
دفترچه ها و خودکارهایتان را بیرون بیاورید. |
270 |
New York is the busiest city in the world. |
نیویورک شلوغ ترین شهر دنیا است. |
271 |
New York is the busiest city in the world. |
نیویورک شلوغ ترین شهر دنیاست |
272 |
Nick owes me ten dollars. |
نیک به من ده دلار را برگرداند. |
273 |
I will finish this work somehow. |
به هر طریقی، من این کار را تمام خواهم کرد. |
274 |
What a nice friend you are! |
تو چه دوست خوبي هستي. |
275 |
He is poor, to be sure, but he is happy. |
مطمئنا او مرد فقیری است با این حال، او شاد است. |
276 |
There is a knife missing. |
یک چاقو گم شده است. |
277 |
I don’t think so. |
من اینطور فکر نمی کنم. |
278 |
At one time Nigeria was a British colony. |
زمانی، نیجریه ، مستعمره بریتانیا بود. |
279 |
What’s this chair doing here? |
این صندلی اینجا چیکار می کنه؟ |
280 |
Me? I’m a plain old salaryman. |
من؟ من فقط یک حقوق بگیر ساده پیرم. |
281 |
Hey, Tom, forget about your worries. |
هی تام، نگرانی هایت را فراموش کن. |
282 |
Oh, the driver is a maniac. |
اوه، راننده یک دیونه است. |
283 |
Mrs. Thompson wants to conceal the fact that she is a millionaire. |
خانم تامپسون می خواست این حقیقت را که میلیونر هست، پنهان کند. |
284 |
Mr Thompson has been very busy today. |
آقای تامپسون امروز خیلی مشغول بوده است. |
285 |
Mr Thompson had lived in Tokyo for two years before he went back to Scotland. |
آقای تامپسون، قبل از اینکه به اسکاتلند برگردد، دو سال در توکیو زندگی کرد. |
286 |
We must select a suitable person for any post. |
برای هر پست باید فرد مناسبی را انتخاب کنیم. |
287 |
What line of work are you in? |
کارت چیه؟ |
288 |
No words availed to persuade him. |
هیچ حرفی نتواتست او را متقاعد کند. |
289 |
No words availed to persuade him. |
هیچ حرفی نتوانست او را برانگیزد. |
290 |
No matter how rich he may be, he is never contented. |
فرقی ندارد که او چقدر ثروتمند باشد، او هرگز قانع نخواهد شد. |
291 |
Your dress is touching the wet paint. |
لباست داره رنگی میشه. |
292 |
How long can you hold your breath? |
چه مدت می توانی نفست را حبس کنی؟ |
293 |
Tom was at a loss how to express himself. |
تام این کمبود را داشت که چگونه خودش را ابراز کند. |
294 |
Tom got so absorbed in his work that he forgot to eat. |
تام به قدری جذب کارش شده بود که یادش میرفت غذا بخورد. |
295 |
Tom is playing the violin now. |
تام اکنون ویولن می نوازد. |
296 |
Tom hurt himself. |
تام به خودش آسیب می زند. |
297 |
Where was Tom born? |
تام کجا به دنیا آمده است؟ |
298 |
I wish Tom were my younger brother. |
ای کاش (تام) برادر کوچکتر من بود. |
299 |
Not all children like apples. |
همه بچه ها سیب را دوست ندارند. |
300 |
Nobody knows exactly how many races make up the population of the United States. |
هیچکس دقیقاً نمیداند جمعیت ایالات متحده از چند نژاد تشکیل شده است. |
301 |
At any rate, we have to finish this chapter before we can start on the next. |
به هر طریقی که شده است، ما باید این فصل را تمام کنیم قبل از اینکه فصل بعد را شروع کنیم. |
302 |
It was so dark. |
هوا خیلی تاریک بود. |
303 |
Which bag is yours? |
کدام کیف مال تو است؟ |
304 |
Take whichever you want. |
هر وقت می خواهی بگیر. |
305 |
Sometimes machines can make an unconscious person breathe for years. |
برخی از ماشین ها برای سالها می توانند برای فرد بیهوش نفس مهیا کنند. |
306 |
From time to time, a proposal to pull down a much-loved old building to make room for a new block of flats raises a storm of angry protest. |
در مقاطعی از زمان، درخواست تخریب یک ساختمان قدیمی محبوب به منظور ساختن یک بلوک از خانه ها، طوفانی از خشم ومخالفت را برمی انگیزد. |
307 |
How does he gain his living? |
او معاش خود را چگونه تامین می کند؟ |
308 |
I’m sorry. |
من متاسفم. |
309 |
Remember to lock the door. |
یادت باشد در را قفل کنی. |
310 |
Turn off the TV. |
تلویزیون را خاموش کن. |
311 |
Don’t watch TV. |
تلوزیون را تماشا نکن. |
312 |
How was your test? |
امتحانت، چطور بود؟ |
313 |
Looks like you didn’t study much for the test. |
به نظر می رسد زیاد برای امتحان مطالعه نکردی. |
314 |
The tablecloth is in the cabinet. |
رومیزی داخل کابینت است. |
315 |
Computer technology is indispensable to access many pertinent items of data. |
فناوری رایانهای برای دسترسی به بسیاری از اقلام مرتبط دادهها ضروری است. |
316 |
Dick had a traffic accident. |
دیک یک حادثهی رانندگی داشت. |
317 |
Each person was given enough food and clothing. |
به هر نفر، غذا و لباس کافی داده شد. |
318 |
The weather here is getting cold and I really do not like that. |
هوای اینجا در حال سرد شدن است و من واقعاً آن را دوست ندارم. |
319 |
No man alive would believe it. |
هیچ انسان زنده ای، آن را باور نخواهد کرد. |
320 |
Everybody seeks happiness. |
همه به دنبال خوشبختی هستند. |
321 |
You can invite any person you like. |
تو می توانی هر که را بخواهی دعوت کنی. |
322 |
Who made the doll? |
چه کسی عروسک را درست کرده است؟ |
323 |
Do you mind if I smoke? |
ناراحت نمی شوی اگر که سیگار بکشم؟ |
324 |
Even though it is raining, I don’t care at all. |
هرچند بارونیه هوا ولی اصلا اهمیتی نمی دم. |
325 |
Not a word did he speak. |
یک کلمه هم حرف نزد |
326 |
I’ll call you a taxi. |
من برایت به تاکسی تلفن خواهم کرد. |
327 |
Many people were deceived by the advertisement. |
خیلی ها از تبلیغات فریب خوردند. |
328 |
A crowd of people were present at a party. |
جمعیت زیادی از مردم در جشن حاضر بودند. |
329 |
A good many people have told me to take a holiday. |
خیلی ها به من پیشنهاد رفتن به تعطیلات را داده اند. |
330 |
Numbers of people came from all over the country. |
شمار زیادی از مردم از سرتاسر کشور آمده اند. |
331 |
Many people were waiting in line. |
خیلی ها در صف منتظر بودند. |
332 |
A lot of things happened and my schedule was messed up. |
اتفاقات زیادی افتاد و همه برنامه ریزی ام بهم ریخت. |
333 |
Most Japanese temples are made of wood. |
اکثر معبدهای ژاپنی از چوب ساخته شدهاند. |
334 |
People feel most at ease when they are at home. |
مردم وقتی در خانه هستند، بیشترین احساس راحتی را میکنند. |
335 |
Most people like watching TV. |
خیلی از مردم تلویزیون دیدن را دوست دارند. |
336 |
Most girls are kind. |
اغلب دختران مهربان هستند. |
337 |
It’s time you faced reality. |
الآن زمانی است که با واقعیت روبرو شدی. |
338 |
Can you make it on time? |
می توانی آن را به موقع بسازی؟ |
339 |
It is up to you how you take it. |
به تو بستگی دارد که چگونه آن را بپذیری. |
340 |
It is he. |
این او است. |
341 |
It has developed into a very large city. |
این شهر گسترش یافته و به شهر بزرگی تبدیل شده است. |
342 |
That runs against my principles. |
آن بر خلاف اصول من است. |
343 |
That is the exactly the same idea as I have. |
دقیقاً همان ایده ای است که من دارم. |
344 |
It was a problem difficult to solve. |
این مسئلهای بود که به سختی حل میشد. |
345 |
It was a very long meeting. |
این دیدار بسیار طولانی بود. |
346 |
I have a rough idea where it is. |
کمابیش میدانم کجا است. |
347 |
Search your pockets again to make sure of it. |
دوباره جیب هایت را بگرد تا مطمئن شوی. |
348 |
The medicine tastes bitter. |
دارو ها مزه تلخی دارند. |
349 |
I got the book back from him. |
کتاب رو ازش پس گرفتم. |
350 |
Did you order the book? |
آيا شما كتاب سفارش داديد؟ |
351 |
It is impossible to resolve the conflict. |
حل مخاصمه، غیر ممکن است. |
352 |
I had no choice but to take the plane. |
من انتخاب دیگری نداشتم جز اینکه سوار هواپیما شوم. |
353 |
One of the cats is black, the other is brown. |
یکی از گربه ها سیاه است و دیگری قهوه ای است. |
354 |
The store is open all the year round. |
این فروشگاه در تمام طول سال باز است. |
355 |
The investigation is under way. |
تحقیقات شروع می شود. |
356 |
He is a little slow, but otherwise he is a good student. |
او کمی کند است، وگرنه شاگرد خوبی است. |
357 |
Building the steel factory was a great enterprise. |
ايجاد يک کارخانه فولاد، سرمايهگذاري بزرگي بود. |
358 |
They are just waiting for the storm to pass. |
آنها فقط منتظرند که توفان تمام شود. |
359 |
The new store is going to open next week. |
فروشگاه جدید هفتهی آینده باز میشود. |
360 |
I cannot help laughing at the joke. |
من نتوانستم جلو خنده ام را به آن جوک بگیرم. |
361 |
The elephant was brought to the zoo. |
آن فیل به باغ وحش برده شد. |
362 |
The boy sat on a chair. |
پسر روی یک صندلی نشست. |
363 |
The novelist gathered materials for his work. |
رمان نویس مستندات را برای کارش جمع آوری می کند. |
364 |
The novel has sold almost 20000 copies. |
این داستان تقریبا در 20000 نسخه فروش رفته است. |
365 |
The little boy gazed at the huge elephant, eyes wide open. |
آن پسر بچه با چشمانی باز به آن فیل بزرگ خیره شد. |
366 |
The little girl is not capable of riding a bicycle. |
آن دختر کوچولو قادر به سوار شدن به دوچرخه نیست. |
367 |
The book is of great value. |
آن کتاب ارزش والایی دارد. |
368 |
The accident happened two years ago. |
حادثه دو سال پیش اتفاق افتاد. |
369 |
Who wrote the letter? |
چه کسی این نامه را نوشته است؟ |
370 |
Since that time we have not seen him. |
از آن موقع به بعد ما او را ندیدیم. |
371 |
They are the only people who know the fact. |
آنها تنها کسانی هستند که حقیقت را می دانند. |
372 |
It is difficult for me to handle the case. |
برای من مشکل است که از پس این مورد بر آیم. |
373 |
That child has no fear of water. |
آن کودک از آب ترسی ندارد. |
374 |
The child was almost drowned. |
احتمالا بچه غرق شده بود |
375 |
This child did nothing but cry. |
این بچه کاری جز گریه کردن نداشت. |
376 |
The work is actually finished. |
کارم واقعا تمام شده است. |
377 |
The work requires ten men for ten days. |
این کار به ده نفر برای ده روز نیاز دارد. |
378 |
There are many monkeys on the mountain. |
در آن کوهستان میمون زیاد است. |
379 |
The idea is not in itself a bad one. |
این ایده به خودی خود ایده بدی نیست. |
380 |
What is the depth of the lake? |
عمق دریاچه چقدر است؟ |
381 |
The old cottage had only one bed, so we all took turns sleeping in it. |
آن کلبهی قدیمی فقط یک تخت داشت. بنا بر این، به نوبت روی آن میخوابیدیم. |
382 |
The whale has been found off the coast of Wakayama. |
نهنگ در ساحل واکایاما پیدا شده بود. |
383 |
Both brothers are still alive. |
هر دو برادر هنوز زنده اند. |
384 |
The army made inroads into the neighboring country. |
ارتش کشور همسایه را اشغال کرد. |
385 |
That fish lives in fresh water. |
آن ماهی در آب شیرین زندگی میکند. |
386 |
If he doesn’t want to learn, we can’t make him. |
اگر او نمی خواهد یاد بگیرد، ما نمی توانیم او را مجبور کنیم. |
387 |
The nurse cared for the patient very tenderly. |
پرستار با ملاطفت بسیار از بیمار مراقبت کرد. |
388 |
There is a very old temple in the town. |
در شهر یک معبد خیلی قدیمی وجود دارد. |
389 |
The company develops new products every other month. |
شرکت یک ماه در میان محصول جدید تولید می کنه |
390 |
The roof of the house is red. |
سقف خانه قرمز است. |
391 |
I found the film romantic. |
این فیلم به نظرم عاشقانه آمد. |
392 |
The doctor is known to everyone in the village. |
دکتر در این روستا برای همه شناخته شده است. |
393 |
I cannot hear such a story without weeping. |
من نمی توانم چنین داستانی را بدون گریه کردن بشنوم. |
394 |
The hen lays an egg almost every day. |
آن مرغ تقریبا هر روز روی یک تخم می نشیند. |
395 |
The drama brought a lump to my throat. |
نمایش درام بغض بر گلویم آورد. |
396 |
Will you put the glasses on the table? |
آیا لیوانها را روی میز خواهید گذاشت؟ |
397 |
I can never bring myself to talk about it. |
هرگز نمی توانم خودم را مجبور کنم راجع به آن صحبت کنم. |
398 |
She seems the least shy of the three. |
از سه تای دیگه کمتر خجالتی تره |
399 |
The two mountains are of equal height. |
دو کوه از بلندای یکسانی برخوردار هستند. |
400 |
How’s the weather there? |
آنجا هوا چه طور است؟ |
401 |
How often have you been there? |
چند بار است که اینجا آمده ای؟ |
402 |
I must replace that fluorescent lamp. |
باید آن لامپ مهتابی را عوض کنم. |
403 |
Typhoons are frequent there in fall. |
به هنگام پاییز طوفان بسیار می آید. |
404 |
Everything is on schedule. |
همه چیز طبق برنامه است. |
405 |
Regarding Professor Scott’s final criticism I have nothing more to add to what I said in my previous reply. |
در خصوص انتقاد نهایی پروفسور اسکات، چیز دیگری ندارم که به آنچه در پاسخ قبلیام گفتم، اضافه کنم. |
406 |
Late autumn in Scotland is rather cold. |
اواخر پاییز در اسکاتلند نسبتاً سرد است. |
407 |
Scotland is famous for its woollen textiles. |
اسکاتلند به خاطر منسوجات پشمیاش شهرت دارد. |
408 |
Some songs come from Scotland. |
برخی از ترانهها مال اسکاتلند هستند. |
409 |
The union of Scotland and England took place in 1706. |
اتحاد اسکاتلند و انگلستان در سال 1706 اتفاق افتاد. |
410 |
Scotland can be very warm in September. |
اسکاتلند در ماه سپتامبر ممکن است خیلی گرم باشد. |
411 |
Scott was the first man to reach the pole. |
اسکات نخستین انسانی بود که به قطب رسید. |
412 |
Scott was a contemporary of Byron. |
اسکات معاصر بایرون بود. |
413 |
It will not be long before Scott gets well. |
زیاد طول نمیکشد که حال اسکات خوب میشود. |
414 |
Terrific! |
فوق العاده |
415 |
You had better set off at once. |
باید خیلی سریع عمل می کردی |
416 |
Opportunity makes a thief. |
فرصت است که دزد می سازد. |
417 |
Opportunity makes a thief. |
فرصت دزد می سازد. |
418 |
The soup is not cool. |
سوپ سرد نیست. |
419 |
I’ll put some salt in the soup. |
من کمی نمک در سوپ خواهم ریخت. |
420 |
Sue is an American student. |
سو یک دانشجوی آمریکائی است. |
421 |
Speaking of Switzerland, have you ever been there in winter? |
حالا که صحبت از سویس شد، شما هیچ وقت زمستان به آنجا رفتهاید؟ |
422 |
John caught a tiger and shot two lions. |
جان یک ببر را کشت و به دو شیر شلیک کرد. |
423 |
Mr Johnson ran fastest of the three. |
آقای جانسون در میان سه نفر از بقیه تندتر میدوید. |
424 |
Jack speaks English. |
جک به انگلیسی صحبت می کند. |
425 |
How old is he then? |
پس او چند سال دارد؟ |
426 |
You cannot rely upon Jim’s words since he tries to please everybody. |
نمی تونی روی حرف جیم حساب کنی چون اون همیشه سعی می کنه همه رو راضی نگه داره. |
427 |
Jim got down from the tree. |
جیم از درخت پایین آمد. |
428 |
Hold still for a moment, please. |
لطفاً چند دقیقه آرام بمانید. |
429 |
Jane has made great progress in Japanese. |
جین در ژاپنی پیشرفت زیادی کرده است. |
430 |
Jane made an angry gesture. |
جین قیافه عصبانی به خودش گرفت. |
431 |
Tell me. I’m all ears. |
به من بگو، من سرتاپا گوشم. |
432 |
The clown at the circus pleased my children. |
دلقک سیرک بچه های مرا شاد کرد. |
433 |
I will leave it to your judgement. |
من این را به قضاوت شما واگذار می کنم. |
434 |
I cannot thank you enough for your kindness. |
من نتوانم از لطف شما به قدر کافی تشکر کنم. |
435 |
Thank you for inviting me. |
از اینکه مرا دعوت کردی، متشکرم. |
436 |
Are you married or are you single? |
شما متأهلید یا مجرد؟ |
437 |
A computer is an absolute necessity now. |
اکنون کامپیوتر یک ضرورت مسلم است. |
438 |
I’ve never seen anything like this before. |
من تا به حال چیزی مانند این ندیدم. |
439 |
I want to talk to the famous pianist before his concert. |
من می خواستم قبل از کنسرت با آن پیانیست معروف صحبت کنم. |
440 |
It’s true. |
درست است. |
441 |
It’s a waste of time to stay longer. |
بیشتر از این ماندن وقت تلف کردن است. |
442 |
It is impossible to finish this in two days. |
امکان ندارد بتوانی این کار را در طی دو روز انجام دهی. |
443 |
Lend a hand with these parcels, please. |
لطفا یک کمکی کن این بسته ها رو برداریم. |
444 |
Please take these dishes away. |
لطفا این ظروف را ببرید. |
445 |
These pens are his. |
این خودکارها مال او(پسر) هستند. |
446 |
So far, so good. |
بسیار دور بسیار خوب است. |
447 |
This is their house. |
این خانه آنهاست. |
448 |
Could this be his writing? |
آیا این می تواند نوشته های او باشد؟ |
449 |
This is a very old book. |
این یک کتاب بسیار قدیمی است. |
450 |
This is the same watch that I’ve lost. |
این همان ساعتی است که من گم کردهام. |
451 |
This is the nicest present I’ve ever had. |
این قشنگترین هزینهای است که تا کنون داشتهام. |
452 |
This is Kenji’s chair. |
هذا كرسي كنجي. |
453 |
This is a little gift for you. |
این یک هدیه کوچک برای تو. |
454 |
This is the room where the body was found. |
این اتاقی است که جسد در آن یافت شد. |
455 |
Please fill in your name and address on this form. |
لطفا اسم و آدرست را در این فرم پرکن |
456 |
This book contains forty photographs. |
این کتاب حاوی چهل عکس است. |
457 |
I think this suit is much superior to that one in quality. |
به نظرم این کت کیفیتش خیلی بالاتر از اون یکیه |
458 |
This room is large enough. |
این اتاق به اندازه کافی بزرگ است. |
459 |
This room is used for various purposes. |
این اتاق برای چندین منظور استفاده می شود. |
460 |
This room does not get much sun. |
این اتاق زیاد نورگیر نیست. |
461 |
This box is empty. It has nothing in it. |
این جعبه خالی است. هیچ چیز درون آن نیست. |
462 |
This bird lives neither in Japan nor in China. |
این پرنده نه در ژاپن می زید و نه در چین. |
463 |
I would take this brown tie. |
من این کراوات قهوه ای را بر خواهم داشت. |
464 |
This man is very, very old. |
این مرد خیلی خیلی پیر است. |
465 |
What does that word mean? |
آن کلمه چه معنایی دارد؟ |
466 |
When was this university founded? |
کی این دانشگاه تأسیس شده است؟ |
467 |
What is all this bother about? |
این مزاحمت چه بود؟ |
468 |
By whom was this window broken? |
چه کسی این پنجره را شکسته است؟ |
469 |
This institution came into being after the war. |
این موسسه بعد از جنگ ایجاد شد. |
470 |
Last summer, I finally left the firm that I had joined twelve years before. |
تابستان گذشته، بالاخره من شرکتی را که بیست سال پیش به آن ملحق شده بودم، ترک کردم. |
471 |
There is nothing new under the sun. |
بر زیر خورشید هیچ چیز جدیدی نیست. |
472 |
This novel is both interesting and instructive. |
این داستان هم سرگرم کننده است و هم آموزنده. |
473 |
Please get these papers out of the way. |
این کاغذ ها رو از جلوی پا بردارید. |
474 |
This moment will be recorded in history. |
این لحظه ای است که در تاریخ ثبت خواهد شد. |
475 |
This species holds the record for long-distance migration. |
این گونه جانوری رکورد مهاجرت طولانی را در دست دارد. |
476 |
Please mail this letter for me. |
لطفا این نامه را برای من پست کن. |
477 |
This car is always breaking down lately. |
اخیراً، این خودرو دائماً خراب می شود. |
478 |
I guarantee this watch to keep perfect time. |
من تضمین می کنم که این ساعت زمان دقیق را نشان دهد. |
479 |
The watch keeps accurate time. |
آن ساعت زمان دقیق را نشان می دهد. |
480 |
This watch is ten minutes slow. |
این ساعت ده دقیقه عقبه |
481 |
This fact bears witness to his innocence. |
این امر، گواه بی گناهی اوست. |
482 |
This fact is of little consequence. |
این موضوع از اهمیت کمی برخوردار است. |
483 |
I need a pair of scissors to cut this paper. |
برای بریدن این کاغذ به یک قیچی دو پاره ای احتیاج دارم. |
484 |
I don’t believe the child came to Tokyo alone. |
من باور نمی کنم که آن بچه به تنهایی به توکیو بیاید. |
485 |
This work is simple enough for me to do. |
انجام این کار برای من خیلی ساده است. |
486 |
The population of this country is diminishing. |
جمعیت این کشور در حال کم شدن است. |
487 |
I have to oppose this idea. |
من باید با این ایده مخالفت کنم. |
488 |
This factory produces 500 automobiles a day. |
این کارخانه در روز 500 اتومبیل تولید می کند. |
489 |
There are many birds in this park. |
در این پارک پرنده های بسیاری هستند. |
490 |
This word is derived from Greek. |
این کلمه از زبان یونانی گرفته شده است. |
491 |
This word comes from Greek. |
این واژه از یونانی می آید. |
492 |
The title of this play is “Othello”. |
عنوان این نمایشنامه، اوتللو است. |
493 |
The bridge is supported by 10 posts. |
پل با 10 ستون نگاه داشته شده است. |
494 |
This classroom is very large. |
این کلاس درس خیلی بزرگ است. |
495 |
It is very pleasant to sail these waters. |
قایق رانی در میان این آبها بسیار لذت بخش است. |
496 |
This house will let easily. |
این خانه راحت اجاره داده خواهد شد. |
497 |
I wanted to work this summer. |
من می خواهم این تابستان کار کنم. |
498 |
This radio is out of order. |
این رادیو کار نمی کند. |
499 |
This store’s hamburgers taste better than that one’s. |
همبرگرهای این مغازه از آن یکی طعم بهتری دارد. |
500 |
May I use this bat? |
میتوانم از این چوگان استفاده کنم؟ |
501 |
This bus will take you to the museum. |
این اتوبوس شما را تا موزه می برد . |
502 |
Is this ladder strong enough to bear my weight? |
این نردبان اینقدر محکم هست که وزن من رو تحمل کنه؟ |
503 |
I don’t want this news to be made public yet. |
هنوز نمیخواهم که این خبر علنی شود. |
504 |
What was her reaction to the news? |
واکنش او در مقابل این خبر چه بود؟ |
505 |
This smell disgusts me. |
این بو حالم را به هم میزند. |
506 |
This knife is very sharp. |
این چاقو خیلی تیز است. |
507 |
This TV set has a two year guarantee. |
این تلویزیون ضمانت دوساله دارد. |
508 |
This is true of adults as well as of children. |
این امر هم در مورد کودکان و هم در مورد بزرگسالان صدق می کند. |
509 |
May I direct your attention to this? |
ميتونم توجهتان را به اين معطوف کنم؟ |
510 |
Handle the glasses carefully. |
با دقت از عینک نگهداری کن. |
511 |
This one is prettier. |
این یکی قشنگ تره |
512 |
Everything here is mine. |
هر چیزی که اینجاست مال من است. |
513 |
Come here and help me. |
بیا اینجا و به من کمک کن. |
514 |
Parking is prohibited here. |
اینجا پارک کردن ممنوع است. |
515 |
This is by far the best seafood restaurant in this area. |
این تا کنون بهترین رستوران غذاهای دریایی در این منطقه است. |
516 |
How long do we stop here? |
چند مدت ما اینجا توقف می کنیم؟ |
517 |
What are you doing here? |
اینجا چه می کنی؟ |
518 |
Between you and me, he is rather stupid. |
بین خودمان بماند، او نسبتاً احمق است. |
519 |
How far is it from here to Ueno? |
از اینجا تا یونو چقدر فاصله دارد؟ |
520 |
About how much would a taxi be from here? |
کرایهی تاکسی از اینجا تقریباً چقدر میشود؟ |
521 |
A cup of coffee relieved me of my headache. |
یک فنجان قهوه سردردم را تسکین می دهد. |
522 |
Ken talks as if he knew everything. |
کن طوری حرف میزند گویی همه چیز را میداند. |
523 |
Ken must be home by now. |
کن باید تا حالا آمده باشد. |
524 |
The game added to the fun. |
بازی جالب ترش کرد |
525 |
Do not eat too much cake. |
بیش از اندازه کیک نخور. |
526 |
From Kate’s point of view, he works too much. |
از دیدگاه کیت، او بیش از حد کار میکند. |
527 |
Every member of the club was present. |
کلیه اعضای کلوب حاضر بودند. |
528 |
I hit the jackpot. |
من پول زیادی برنده شدم. |
529 |
You may take this book so long as you keep it clean. |
میتوانی این کتاب را ببری، به شرطی که آن را تمیز نگه داری. |
530 |
Greeks often eat fish, too. |
یونانی ها گاهی ماهی بسیار می خورند. |
531 |
If I wait, what’s the possibility I can get a seat? |
اگر منتظر شوم، چقدر احتمال دارد جا گیرم بیاید؟ |
532 |
If you care to, you may come with us. |
اگر برایت اهمیت دارد، می توانی با ما بیایی. |
533 |
Glasswork came from Persia by way of the Silk Road. |
شیشه از طریق جاده ابریشم از پارس وارد شد. |
534 |
I have some stamps in my bag. |
تعدادی تمبر در کیفم دارم. |
535 |
Quite a few people were present at the meeting yesterday. |
تعداد نسبتًاً اندکی از مردم در جلسه دیروز حاضر بودند. |
536 |
Gasoline is sold by the liter. |
گازوئیل بصورت لیتری فروخته می شود. |
537 |
Take care not to catch a cold. |
مواظب باش که سرما نخوری. |
538 |
Is your mother at home? |
آیا مادر شما در خانه است؟ |
539 |
I will show you around in return. |
من در برگشت این اطراف را به تو نشان خواهم داد. |
540 |
Is the water hot enough to make the tea? |
آیا برای تهیه چای، آب به اندازه کافی داغ است؟ |
541 |
The weather is as nice as nice can be. |
هوا به خوبی هست که باید باشه |
542 |
Happy birthday to you! |
تولدت مبارک! |
543 |
How late are you open? |
تا کی باز هستید؟ |
544 |
Your garden needs some attention. |
یکم به باغت برس |
545 |
How do you heat the house? |
چه طور خانه را گرم می کنی؟ |
546 |
Your dog is very big. |
سگت خیلی گنده است |
547 |
How is it going with your family? |
از خانواده چه خبر؟ |
548 |
What kinds of goods do you sell in your shop? |
چه چیزایی تو مغازتون می فروشید؟ |
549 |
Let me take you home. |
بذار برسونمت خونه |
550 |
Do you let your children drink coffee? |
می ذارید بچه هاتون قهوه بخورند؟ |
551 |
Please feel free to have a second helping. |
تعارف نکنید اگر بازم خواستید (غذا) |
552 |
Don’t talk about it in my mother’s presence. |
جلوی مادرم درباره ش صحبت نکن |
553 |
You’ll have to wait. |
باید منتظر بمانید |
554 |
Have I kept you waiting? |
منتظرت نگه داشتم؟ (نوعی معذرت خواهی از دوستان نزدیک) |
555 |
Take care of yourself. |
مراقب خودت باش |
556 |
Did you get the package I sent you? |
بسته ای که برات فرستادم گرفتی؟ |
557 |
You may use my bicycle such as it is. |
میتوانی از دوچرخهام همینطوری که هست، استفاده کنی. |
558 |
I don’t mean to make you worry. |
قصد ندارم ناراحتت کنم |
559 |
I will sue you. |
ازت شکایت می کنم |
560 |
I think that you’ll like it, too. |
فکر کنم تو هم خوشت بیاد |
561 |
You’re really a number-one fool. |
تو واقعا خنگ درجه یکی |
562 |
It will take a long time to live down your disgrace. |
خیلی طول می کشه تا آبروی از دست رفته رو به دست بیاری |
563 |
You trust people too much. |
بیش از حد به مردم اعتماد می کنی |
564 |
You have a habit of exaggerating everything. |
تو عادت داری همه چیز رو بزرگنمایی کنی |
565 |
You are old enough to take care of yourself. |
به اندازه کافی بزرگ شدی که از خودت مراقبت کنی |
566 |
You always try to blame somebody else. |
همیشه سعی می کنی دیگران رو متهم کنی |
567 |
You are a goody-goody. |
خیلی چاپلوسی (پاچه خواری) |
568 |
Don’t scatter your things about. |
وسایلت رو پخش و پلا نکن |
569 |
Your heart’s beating, alive and beating. |
قلبت می زند،زنده وتپنده. |
570 |
I will make a new suit for you. |
می خواهم برایت یک دست لباس جدید درست کنم. |
571 |
I’ve got no time to sit and talk. |
وقت ندارم بشینم و حرف بزنم. |
572 |
I’m sorry to bother you. |
ببخشید که اذیتت کردم. |
573 |
Is the kid still up? |
آیا کودک هنوز بیدار است؟ |
574 |
Keep the change, driver. |
بقیه پول رو نگه دار. |
575 |
Amy wants something new to wear. |
امی می خواهد چیزی نو بپوشد. |
576 |
There are no students who can speak English well. |
هیچکدام از دانشجویان نمیتوانند به انگلیسی خوب صحبت کنند. |
577 |
My cat is such a baby; she follows me around wherever I go. |
گربه من مانند یک کودک است، هر جا می روم مرا دنبال می کند. |
578 |
My son is taller than me. |
پسرم قدبلند تر از من است. |
579 |
With time on our hands now, let’s do some good. |
یکمی وقت داریم بذار یک کار خوب انجام بدیم |
580 |
I’m now staying at my uncle’s. |
در حال حاضر، در منزل عمویم اقامت دارم. |
581 |
Once a bad habit is formed, it is hard to get rid of it. |
زمانی که یک عادت شکل گرفت خلاص شدن از آن سخت است. |
582 |
Now that you are in Italy, you must absolutely see Naples. |
حالا که شما در ایتالیا هستید، باید از ناپل دیدن کنید. |
583 |
You can stay here as long as you like. |
شما میتوانید هرچقدر میخواهید اینجا بمانید. |
584 |
Try as you may, you will never get him to agree. |
سعی خودت رو بکن ولی به هیچ وجه نمی تونی کاری کنی قبول کنه |
585 |
The English are a polite people. |
انگلیسیها مردم مؤدبی هستند. |
586 |
Any political party is conservative in itself. |
هر حزب سیاسی به تنهایی محافظهکار است. |
587 |
No, thank you. I’m so full. |
نه، ممنونم. بسیار پر شدم. |
588 |
I’m jealous that you have a good boss. |
از اینکه کارفرمای خوبی داری، به تو حسادت می کنم. |
589 |
How foolish I was not to discover that simple lie! |
چقدر من احمق بودم که دروغ به این سادگی را نفهمیدم! |
590 |
Those houses are 500 years old. |
آن خانه ها پانصد سال قدمت دارند. |
591 |
That is the fastest train in the world. |
آن سریع ترین قطار دنیاست |
592 |
One day Mike and Jane went downtown to do some shopping. |
روزی، مایک و جین برای خرید به مرکز شهر رفتند. |
593 |
One day I met him. |
روزی دیدمش. |
594 |
One day, Chris discovered the charming girl of his dreams. |
یک روز کریس دختر زیبای رؤیاهایش را پیدا کرد. |
595 |
In a sense, you are right. |
از یک جهت حق با توست. |
596 |
Sysko works like an ant. |
سیسکو مانند مورچه ها کار می کند. |
597 |
Don’t worry too much, or you’ll go bald. |
نگران نباش، وگرنه کچل می شوی. |
598 |
Refugees in Africa are seeking help. |
پناهندگان در آفریقا در جستجوی کمک هستند. |
599 |
She knows she’s looking fine. |
او می داند که زیبا به نظر می آید. |
600 |
Do they sell notebooks at that store? |
آیا آنها در آن فروشگاه دفتر می فروشند؟ |
601 |
I remember meeting that man at Cambridge before. |
من ملاقات با آن مرد را در کمبریج به خاطر می آورم. |
602 |
That boy’s name is Shintaro Wada. |
اسم آن پسر، شینتارو وادا است. |
603 |
How high mountain that is! |
چه کوه بلندیه! |
604 |
Look at that building. Is it a temple? |
به این ساختمان نگاه کن.آیا آن یک معبد است؟ |
605 |
That nurse is a real angel to her patients. |
آن پرستار، یک فرشته واقعی برای بیمارانش است. |
606 |
Take the book which is lying on that table. |
کتابی را که بر روی آن میز قرار دارد بردار. |
607 |
I did not want to alarm you. |
من نمی خواستم به شما اخطار کنم. |
608 |
You will be able to read this book next year. |
تو قادر خواهی بود که این کتاب را در سال آینده بخوانی. |
609 |
Are you busy? |
سرت شلوغ است؟ |
610 |
Will you go on foot or by bus? |
پیاده میری یا با اتوبوس؟ |
611 |
Who did you vote for in the election? |
به چه کسی در این انتخابات رأی دادی؟ |
612 |
You will write a letter. |
تو نامه ای خواهی نوشت. |
613 |
You’ll soon come to enjoy the food and drink here. |
به زودی از غذا و نوشیدنی اینجا لذت خواهید برد. |
614 |
How long have you been busy? |
در طول چه مدتی مشغول بودید؟ |
615 |
I am happy to hear your voice. |
از اینکه صدایت را بشنوم خوشحال می شوم. |
616 |
What is your name? |
نام شما چیست؟ |
617 |
What is your name? |
اسم شما چیست؟ |
618 |
Do you have much snow in your country? |
آیا در کشور شما برف زیاد می بارد؟ |
619 |
Your bag is on my desk. |
کیفت بر روی میز من است. |
620 |
Being with you makes me feel happy. |
با تو بودن مرا خوشحال می کند. |
621 |
Listen to those whom you think to be honest. |
به حرف کسانی که فکر میکنید صداقت دارند، گوش کنید. |
622 |
Either you or I will get the first prize. |
یا من یا تو جایزه اول را برنده خواهیم شد. |
623 |
I’ll be in bed by the time you get home. |
تا اون موقع که تو برسی خونه من تو تختم هستم. |
624 |
Arnold teaches us to see the object as it really is. |
آرنولد به ما یاد داد که به سوژه همان طور که واقعا هست نگاه کنیم. |
625 |
Oh! I know the man. |
اوه! من این مرد را می شناسمم. |
626 |
We have detected an abnormality on your x-ray. |
ما در عکس اشعه ایکس شما، نوعی ناهنجاری را تشخیص داده ایم. |
627 |
NTT cancelled telephone cards with over 300 units. |
NTT کارتهای تلفن دارای بیش از 300 واحد را لغو کرد. |
628 |
How many CDs do you have? |
چند سی دی دارید؟ |
629 |
B. Franklin was an American statesman and inventor. |
ب. فرانکلین یک سیاستمدار و مخترع آمریکایی بود. |
630 |
It’s on the eighth floor. |
در طبقهی هشتم واقع است. |
631 |
Americans who are over sixty-five make up 12.5% of the total population. |
آمریکاییانی که بیش از شصت و پنج سال سن دارند، 12.5٪ کل جمعیت را تشکیل میدهند. |
632 |
At four we could go home. |
ساعت چهار توانستیم به خانه برویم. |
633 |
April is the fourth month of the year. |
آوریل، چهارمین ماه سال است. |
634 |
He stayed there for three days. |
او سه روز در آنجا ماند. |
635 |
I will answer within three days. |
در ظرف سه روز پاسخ خواهم داد. |
636 |
Three people are still missing. |
سه نفر هنوز گمشده هستند. |
637 |
I run to the toilet every thirty minutes. |
من هر سی دقیقه یکبار به طرف توالت می دویدم. |
638 |
Twice two is four. |
دو دو تا چهار تا. |
639 |
I had hardly walked for a few minutes when it began to rain. |
وقتی که باران شروع به باریدن گرفت، من راهی نرفته بودم جز برای چند دقیقه. |
640 |
A grasshopper and many ants lived in a field. |
یک ملخ و مورچههای زیادی در یک مزرعه زندگی میکردند. |
641 |
I was feeling blue all day. |
تمام روز احساس افسردگی میکردم. |
642 |
I’ll be staying here for a week. |
ما اینجا به مدت یک هفته خواهیم بود. |
643 |
I had not gone a mile when it began to rain. |
یک مایل نرفته بودم که باران شروع شد. |
644 |
You can go out, as long as you promise to be back by 11 o’clock. |
میتوانی بروی بیرون، به شرط آنکه قول بدهی تا ساعت 11 بر گردی. |
645 |
Let’s take a 10-minute break. |
ده دقیقه استراحت می کنیم. |
646 |
Kyowa Bank and Saitama Bank merged into Asahi Bank ten years ago. |
10 سال قبل، بانک کیوئووا و بانک ساییتاما ادغام شدند و بانک آساهی را پدید آوردند. |
647 |
Although the phrase “world peace” sounds attractive, the road to world peace is very long and full of troubles. |
هر چند که عبارت “صلح جهانی” جذاب به نظر می رسد، اما مسیر صلح جهانی بسیار طولانی و پر از مشکلات است. |
648 |
I said to myself, “That’s a good idea.” |
با خودم گفتم: «این فکر خوبی است.» |
649 |
What are you always thinking about? asked the little white rabbit. |
خرگوش سفید کوچک پرسید: تو دائما به چه چیزی فکر می کنی؟ |
650 |
Welcome. |
خوش آمدید. |
651 |
He often appears on TV. |
او اغلب بر صفحه ی تلویزیون ظاهر می شود. |
652 |
You may catch sight of our house from the train. |
می توانی خانه ما را از قطار ببینی. |
653 |
Experience is the best teacher. |
تجربه بهترین آموزگار است. |
654 |
The policeman took the knife from the boy. |
پلیس چاقو را از پسر گرفت. |
655 |
The police caught the burglar red-handed. |
پلیس دزد رو در حین ارتکاب جرم گرفت. |
656 |
Not all policemen are brave. |
همه ی پلیس ها شجاع نیستند. |
657 |
I met Yoko on my way to the theater. |
من در راه رفتن به تئاتر با یوکو ملاقات کردم. |
658 |
The words above the door of the theatre were a metre high. |
کلمات بالای در تئاتر یک متر ارتفاع داشت. |
659 |
The result is all that matters. |
فقط نتیجه مهم است. |
660 |
It pays in the long run to buy goods of high quality. |
خریدن کالاهایی با کیفیت بالا عاقبت کار ساز است. |
661 |
He lost his happiness in the end. |
در نهایت او خوشبختی خود را از دست داد. |
662 |
Asked to marry him, I was at a loss for words. |
ازم خواست باهاش ازدواج کنم من نتونستم چیزی بگم (دهنم بسته شده بود) |
663 |
It’s Monday. |
امروز دوشنبه است. |
664 |
Monday comes after Sunday. |
دوشنبه بعد از یکشنبه می آید. |
665 |
Can you think of any reasons? |
آیا تو می توانی به دلایل آن فکر کنی؟ |
666 |
We need no more men at present. |
فعلاً به افراد بیشتری نیاز نداریم. |
667 |
Needless to say, he never came again. |
نیازی به گفتن نیست که او دیگر هرگز باز نگشت. |
668 |
You should keep your mouth shut. |
تو باید دهنت رو بسته نگاه داری |
669 |
The linguist is quite familiar with the dialect. |
زبانشناس با این لهجه آشنایی کامل دارد. |
670 |
In spite of the language difficulty, we soon became friends. |
علیرغم دشواری زبان، خیلی زود با هم دوست شدیم. |
671 |
Don’t eat hard foods. |
غذاهای سخت نخورید. |
672 |
I got a traffic ticket. |
من یک بلیط تردد گرفته ام. |
673 |
There are a lot of children in the park. |
اینجا در پارک بچه های زیادی هستند. |
674 |
The sayings of Confucius are famous. |
گفتههای کنفوسیوس مشهور است. |
675 |
The factory is keyed to produce men’s wear. |
این کارخانه مخصوص تولید پوشاک مردانه است. |
676 |
The prince learned English from the American lady. |
شاهزاده، انگلیسی را، از آن زن آمریکایی یاد گرفت. |
677 |
Be more careful in your actions. |
بیشتر مواظب کارهایتان باشید. |
678 |
Actions speak louder than words. |
صدای عمل رساتر از حرف است. |
679 |
Actions speak louder than words. |
عمل پرصداتر از سخن است. |
680 |
Actions speak louder than words. |
دو صد گفته چون نیم کردار نیست. |
681 |
I am not the man I was when you knew me first. |
من همان مردی نیستم که تو در ابتدا مرا می شناختی. |
682 |
The last election was such a hot contest that several ex-ministers lost. |
آخرین انتخابات چنان رقابتی شدیدی بود که بسیاری از وزرای سابق در آن شکست خوردند. |
683 |
I’m afraid I can’t make it at that time. |
من نگران هستم، که نتوانم در موقع مقرر آن را درست کنم. |
684 |
If I had eaten breakfast this morning, I would not be hungry now. |
اگر امروز صبح صبحانه خورده بودم، الان گرسنه نبودم. |
685 |
How about eating out this morning for a change? |
چطوره به عنوان یک تغییر امروز صبح بیرون غذا بخوریم؟ |
686 |
Did you feed the dog this morning? |
امروز صبح به سگ غذا دادی؟ |
687 |
Do you know the man whose house we have just passed? |
تو مردی را که از خانه اش چند لحظه پیش گذشتیم، می شناسی؟ |
688 |
I will go there on foot or by bicycle next time. |
من پای پیاده یا با دوچرخه بار دیگر به آنجا خواهم رفت. |
689 |
Today’s paper says that a typhoon is coming. |
روزنامه امروز می گوید طوفان می آید. |
690 |
I think I will wear this red sweater. |
فکر کنم که سویت شرت قرمز را بپوشم. |
691 |
It is terrible weather today. |
امروز هوا بسیار بد است. |
692 |
As of today, we haven’t had an answer from him. |
مثل امروز ما جوابی از او نشنیدیم |
693 |
It isn’t raining much this year. |
امسال بارندگی زیاد نیست |
694 |
A telephone call from him is probable tonight. |
امشب احتمال دارد او تلفن بزند. |
695 |
I have some work to do this evening. |
من کارهایی دارم که باید امروز عصر انجام دهم. |
696 |
Are you free tonight? |
امشب وقتت آزاد است؟ |
697 |
I’ll take care of your child tonight. |
امشب مراقب بچه ات خواهم بود. |
698 |
It was good of you to give up your seat. |
کار خوبی کردی صندلی ت رو دادی (مثلا به یک فرد مسن) |
699 |
Who was the last person to log on to the computer? |
آخرین کسی که به کامپیوتر وصل شد، کی بود؟ |
700 |
Never give up till the very end. |
هرگز تا انتها تسلیم نشو. |
701 |
I remember the first time. |
من اولین بار را به یاد دارم. |
702 |
At first, I couldn’t understand what he said. |
در ابتدا نتوانستم بفهمم که او چه گفت. |
703 |
My wife has just cleared the table. |
همسرم تازه میز را پاک کرده است. |
704 |
The judge condemned him to death. |
قاضی او را به اعدام محکوم کرد. |
705 |
Not until yesterday did I know the truth. |
تا همین دیروز از حقیقت خبر نداشتم. |
706 |
My computer was down yesterday. |
کامپیوتر من دیروز خراب شد. |
707 |
Everyone laughed at me yesterday. |
همه دیروز به من خندیدند. |
708 |
Give me the reason for which you were absent yesterday. |
دلیلش را به من بگو که چرا دیروز غایب بودی. |
709 |
There were a lot of murders last year. |
پارسال قتلهای زیادی اتفاق افتاد. |
710 |
I had a horrible dream last night. |
من خواب وحشتناکی دیشب دیدم. |
711 |
He had a bit of a cold last night. |
او دیشب کمی سرما خورده بود. |
712 |
There was a big fire near my house last night. |
آتش سوزی بزرگی نزدیک خانه من دیشب اتفاق افتاد. |
713 |
You needn’t have brought your umbrella. |
لازم نبود چتر بیاورید. |
714 |
Those who want to remain may do so. |
کسانی که می خواهند بمانند، می توانند این کار را انجام دهند. |
715 |
Your family should come before your career. |
کار و شغل تو باید قبل از خانواده ات قرار گیرد. |
716 |
You don’t like sashimi, do you? |
تو ساشیمی دوست نداری، دوست داری؟ |
717 |
A good beginning makes a good ending. |
یک شروع خوب، پایان خوبی در پی دارد. |
718 |
A good beginning makes a good ending. |
خشت اول چون نهد معمار کج، تا ثریا می رود دیوار کج. |
719 |
Children will believe what their parents tell them. |
کودکان آن چیزی را که والدینشان به آنها می گویند باور خواهند کرد. |
720 |
The child was feeding the monkey with the banana. |
آن بچه به میمون موز می داد. |
721 |
The children would play for hours on the beach. |
بچه ها ساعت ها کنار ساحل بازی خواهند کرد. |
722 |
My mother died when I was a kid. |
وقتی که بچه بودم، مادرم مرد. |
723 |
Children reflect the family atmosphere. |
بچه ها محیط خانه را بازتاب می دهند. |
724 |
Children are poor men’s riches. |
بچه ها دارائی فقرا هستند. |
725 |
Children found Christmas presents hidden under the bed. |
بچه ها هدایای کریسمس را که زیر تخت پنهان شده بود، پیدا کردند. |
726 |
Not all the candidates can pass the examination. |
همهی داوطلبان نمیتوانند در امتحان قبول شوند. |
727 |
I will go there in place of you. |
من به جای تو ، به آنجا خواهم رفت. |
728 |
Ten years have passed since I came here. |
ده سال از زمانی که من به اینجا آمدم، گذشته است. |
729 |
I left the firm, because I wanted to be on my own. |
می خواستم مستقل کار کنم، برای همین شرکت رو ترک کردم. |
730 |
It was on the morning of February the ninth that I arrived in London. |
صبح نهم فوریه بود که من به لندن رسیدم. |
731 |
The train had already left when I got to the station. |
وقتی من به ایستگاه رسیدم، قطار قبل از آن رفته بود. |
732 |
It took me two hours to get to Yokohama. |
دوساعت طول می کشد که به یوکوهاما برسم. |
733 |
Please stay here till I get back. |
لطفاً تا وقتی بر میگردم، اینجا بمانید. |
734 |
I’ll never forget him as long as I live. |
تا زمانی که زنده ام او را فراموش نخواهم کرد. |
735 |
Our company supports several cultural events. |
شرکت ما از چندین رویداد فرهنگی حمایت می کند. |
736 |
Is there any room for me? |
جایی برای من وجود دارد؟ |
737 |
He will be my deputy while I am away. |
تا وقتی نیستم، او جانشین من خواهد بود. |
738 |
It isn’t what he says that annoys me but the way he says it. |
چيزي که من را اذيت ميکند حرفهاي او نيست بلکه نحوه گفتن آنهاست. |
739 |
She cut in when we were talking. |
وقتی ما با هم صحبت می کردیم او پرید میان صحبتمان. |
740 |
They say our house is too small by Western standards. |
آنها می گویند بر طبق استانداردهای غربی خانه ما بسیار کوچک است. |
741 |
Welcome to our home. |
به خانۀ ما خوش آمدید. |
742 |
The principal of our school is an American. |
مدیر مدرسهی ما یک آمریکایی است. |
743 |
All our attempts were in vain. |
تمام تلاشهایمان بیهوده بود. |
744 |
What is that big building in front of us? |
آن ساختمان بلندی که جلو ماست، چیست؟ |
745 |
We have heard of your success in the exam. |
ما از موفقیتت در امتحان شنیده ایم. |
746 |
We walked along the busy street, singing old songs. |
در حالی که در خیابان های شلوغ قدم می زدیم، آوازهای قدیمی را می خواندیم. |
747 |
We must deal with this problem. |
ما باید این مشکل را حل کنیم. |
748 |
I telephoned her at once. |
من بی درنگ به او تلفن کردم. |
749 |
We’d better call the doctor. |
ما باید به پزشک زنگ بزنیم |
750 |
We all agree with you. |
ما همگی با تو موافقیم. |
751 |
We must clean our class. |
ما باید کلاسمان را تمیز کنیم. |
752 |
We express our thoughts by means of languages. |
ما افکارمان را به وسیلهی زبان بیان میکنیم. |
753 |
We must develop renewable energy sources. |
من کاملا موظفم برای این درهم برهمی و آشفتگی |
754 |
We must develop renewable energy sources. |
ما باید منابع انرژی تجدید پذیرمان را گسترش دهیم |
755 |
We must stand up for our rights. |
باید از حقوقمان دفاع کنیم. |
756 |
We were all present at her wedding. |
همه ما در جشن عروسی او حضور داشیم. |
757 |
We should play a more active role in combating global warming. |
باید در مبارزه با گرم شدن کرهی زمین نقش فعالتری ایفا کنیم. |
758 |
We are going to have a party on Saturday night. |
شب شنبه یک مهمانی خواهیم داشت. |
759 |
We have decided to stay here for the time being. |
تصمیم گرفتیم فعلا اینجا بمونیم |
760 |
We saw the monkey at the zoo. |
آن میمون را در آن باغوحش دیدیم. |
761 |
We were at school together. |
ما در مدرسه با هم بودیم. |
762 |
We speak Japanese. |
ما به ژاپنی حرف میزنیم. |
763 |
We bargained with him for the house. |
برای خانه با او چانه زدیم. |
764 |
We are anxious for their safety. |
ما برای امنیت آنها نگرانیم. |
765 |
We have elected him chairman of the meeting. |
ما او را به عنوان رئیس جلسه انتخاب کردهایم. |
766 |
She gave me a smile of recognition. |
او به من لبخندی از سر آشنایی تقدیم کرد. |
767 |
This problem is difficult for me to solve. |
برایم دشوار است که این مسئله را حل کنم. |
768 |
I don’t have a single enemy. |
من یک دشمن منفرد ندارم. |
769 |
I have two foreign friends. |
من دو دوست خارجی دارم. |
770 |
I don’t have any brothers. |
من هیچ برادری ندارم. |
771 |
I cannot afford to buy a new car. |
من نمی توانم پول خریدن یک ماشین جدید را جور کنم. |
772 |
It appeared to me that he was very intelligent. |
بر من آشکار شد که او بسیار باهوش است. |
773 |
She raised her fist as if to hit me. |
او مشتش را بالا آورد چنانکه گویی مرا می خواست بزند. |
774 |
Don’t talk to me! |
با من حرف نزن! |
775 |
As far as I am concerned the question is not simple. |
تاجایی که می دونم سوال زیاد اسون نیست. |
776 |
As far as I am concerned I can leave today. |
تا جایی که به من مربوط است، میتوانم امروز بروم. |
777 |
Follow me. |
پشت سر من بیا. |
778 |
I want you to meet my cousin. |
میخواهم که با پسرعمویم ملاقات کنید. |
779 |
My bag is too old. I must buy a new one. |
کیف من کهنه است. من باید یکی نو بخرم. |
780 |
I sat by his side. |
من کنار او نشستم. |
781 |
My family are all athletic. |
خانواده ی من همه ورزشکارند. |
782 |
My brother wants to go to the moon some day. |
برادر من میخواهد که روزی به ماه برود. |
783 |
Come along after me. |
پشت سر من بیا. |
784 |
My car is being fixed now. |
ماشین من الآن درست شد. |
785 |
As far as I know, he has never been overseas. |
تا جایی که میدانم، او هیچ وقت به خارج نرفته است. |
786 |
My father likes tennis. |
پدرم تنیس دوست دارد. |
787 |
My father is an electric engineer. |
پدر من مهندس الکترونیک است. |
788 |
My father is young. |
پدر من جوان است. |
789 |
My mother gets up early every morning. |
.مادر من هر روز صبح زود از خواب بلند می شود |
790 |
My name is Yamada. |
نام من یامادا است. |
791 |
I’ve been there twice. |
دوبار اونجا بودم. |
792 |
I studied English when I was there. |
وقتی آنجا بودم، زبان انگلیسی را مطالعه کردم. |
793 |
I’m going to Fukui. |
من به فوکویی میروم. |
794 |
I’m going to Hokkaido. |
من به هوکایدو میروم. |
795 |
I work for a travel agency. |
من در آژانس مسافرتی کار می کنم. |
796 |
I have received no reply from you yet. |
من هنوز هیچ جوابی از شما دریافت نکرده ام. |
797 |
I disagree with you. |
من با تو مخالفم. |
798 |
When can I swim here? |
چه موقع می توانم شنا کنم؟ |
799 |
I didn’t know when to switch the machine off. |
نمیدانستم آن دستگاه را کی خاموش کنم. |
800 |
I correspond with many friends in Canada. |
من با بسیاری از دوستان در کانادا نامه نگاری می کنم. |
801 |
I bought this printer yesterday. |
من این چاپگر رادیروز خریدم. |
802 |
I explained the reason in detail. |
من علتش را به طور دقیق توضیح دادم. |
803 |
I am a stranger here. |
من اینجا غریبه ام. |
804 |
I can’t agree with you on this matter. |
من در این موضوع با تو موافق نیستم. |
805 |
I am not concerned with this. |
من نگران این نیستم. |
806 |
I’m not accustomed to such treatment. |
من به چنین رفتارهایی عادت نکرده ام. |
807 |
I went to Tokyo to buy this book. |
من به توکیو رفتم تا این کتاب را بخرم. |
808 |
I am crazy about golf. |
من عاشق گلفام. |
809 |
I cannot tell how this is done. |
نمیتوانم بگویم که این چطور درست شده است. |
810 |
I followed the deer’s tracks. |
رد آهو را دنبال کردم. |
811 |
I like the red ones on the shelf. |
از آن قرمزهای روی قفسه خوشم میآید. |
812 |
I heard the news by chance. |
اتفاقی اخبار را شنیدم. |
813 |
I couldn’t help laughing at the plan. |
نمی تونستم جلوی خودم رو از خندیدن به اون نقشه بگیرم. |
814 |
I think it true. |
فکر می کنم درست است. |
815 |
I’d better not eat that. |
ترجیح می دهم که نخورمش. |
816 |
I should have reported it to the police, but I didn’t. |
باید به پلیس اطلاع می دادم ولی اینکار رو نکردم. |
817 |
I forgot it. |
فراموشش کردم. |
818 |
I have never heard of him since then. |
تا قبل ار این هرگز از او چیزی نشنیده بودم. |
819 |
I have a lot of flowers. Some are red and some are yellow. |
من گلهای بسیاری دارم.برخی شان سرخند و برخی زرد. |
820 |
I like chocolate. |
من شکلات دوست دارم. |
821 |
I learned French instead of German. |
من به جای آلمانی، فرانسه آموختم. |
822 |
I am talking with Tom. |
مشغول صحبت با تام هستم. |
823 |
I am talking with Tom. |
دارم با تام حرف می زنم. |
824 |
I’ve broken my glasses. |
عینکم را شکسته ام. |
825 |
I decided to try again. |
تصمیم گرفتم بوباره سعی کنم. |
826 |
I can take a rest at last. |
بالاخره می تونم یک استراحتی بکنم. |
827 |
I heard it on the radio. |
من این را از رادیو شنیدم. |
828 |
I went to the station. |
من به ایستگاه رفتم. |
829 |
I stopped smoking and drinking. |
من کشیدن سیگار و مصرف الکل را متوقف کردم. |
830 |
I can’t run away from the fascination of music. |
من نمی توانم از جذابیت موسیقی بگریزم. |
831 |
I like listening to music. |
من دوست دارم موسیقی گوش کنم. |
832 |
I belong to the music club. |
من عضو باشگاه موسیقی هستم. |
833 |
I prefer working to doing nothing. |
من ترجیح می دهم که کار کنم تا اینکه هیچ کاری انجام ندهم. |
834 |
I prefer going out to staying home. |
ترجیح می دهم به جای ماندن در خانه بیرون بروم. |
835 |
I want to live in comfort. |
من می خواهم در آسایش زندگی کنم. |
836 |
I put in an hour of jogging before I go to school. |
قبل از اینکه به مدرسه بروم، یک ساعت پیاده روی می کنم. |
837 |
I’m going to the bank. |
من دارم به بانک می روم. |
838 |
I met Jane by accident. |
من جین را بطور اتفاقی دیدم. |
839 |
I got my shoes wet. |
کفشهایم را خیس کردم. |
840 |
I’m looking forward to seeing you again. |
چشمانتظار دیدار مجدد شما هستم. |
841 |
I know your father. |
من پدرت را می شناسم. |
842 |
I’m very impressed by your work. |
من خیلی تحت تأثیر کار تو قرار گرفتم. |
843 |
I agree to your proposal. |
من تقاضایت را می پذیرم. |
844 |
I’m fine. |
خوبم. |
845 |
I will finish the work in five days. |
این کار را ظرف پنج روز تمام میکنم. |
846 |
I’ve been reading that book all afternoon. |
من تمام بعد از ظهر آن کتاب را داشتم می خواندم. |
847 |
I met Ken at the park. |
من کن را در پارک ملاقات کردم. |
848 |
I got up at six this morning. |
من هرروز صبح ساعت شش از خواب بیدار می شوم. |
849 |
I’m very busy today. |
امروز من خیلی کار دارم. |
850 |
I seem to have lost my purse. |
به نظر می رسد که کیف پولم را گم کردم. |
851 |
I went there yesterday. |
من دیروز به آنجا رفتم. |
852 |
I caught five fish yesterday. |
من دیروز پنج تا ماهی گرفتم. |
853 |
I was busy yesterday. |
من دیروز سرم خیلی شلوغ بود. |
854 |
I decided to come to Japan last year. |
سال پیش من تصمیم گرفته بودم که به ژاپن بیایم |
855 |
I’m satisfied with my work. |
من از شغلم راضی هستم. |
856 |
I am anxious about the results of the examination. |
خیلی دوست دارم نتیجه امتحان رو بدونم. |
857 |
I checked the time on the clock. |
من زمان را از روی ساعت چک کردم. |
858 |
My ears sometimes ring. |
گوشم بعضی وقتها زنگ می زنه. |
859 |
It is hard for me to put my thoughts into words. |
برای من سخت است که افکارم را بنویسم. |
860 |
I bought a pair of gloves. |
من یک جفت دستکش خریدم. |
861 |
I jog twice a week. |
من هفته ای دو بار پیاده روی می کنم. |
862 |
At first I did not like him, but now I do. |
ابتدا از او خوشم نمی آمد ولی حالا چرا. |
863 |
I wasn’t able to believe him at first. |
در ابتدا توان این را نداشتم که باورش کنم. |
864 |
I’m not used to making speeches in public. |
من عادت به سخنرانی کردن در حضور جمع ندارم. |
865 |
I arrived in Tokyo at noon. |
من ظهر به توکیو رسیدم. |
866 |
I had a tooth pulled out last week. |
هفته پیش یک دندان کشیدم. |
867 |
I refused absolutely. |
من بطور مطلق مخالفت کردم. |
868 |
I showered before breakfast. |
قبل از صبحانه دوش گرفتم. |
869 |
I have not seen you for ages. |
من سالها بود که او را ندیده بودم. |
870 |
I always catch a cold in the winter. |
من همیشه زمستان ها سرما می خورم. |
871 |
For the time being, I intend to stay at a hotel. |
در حال حاضر قصد دارم در هتل بمانم. |
872 |
I will never do it again. |
من هرگز دوباره انجامش نخواهم داد. |
873 |
I’m ashamed of Japanese politics. |
من از سیاست ژاپن شرمندهام. |
874 |
Though I am old, you are still young. |
هر چند من پیرم ولی تو هنوز جوونی. |
875 |
I saw him scolded by his mother. |
من او را دیدم که با مادرش پرخاشگر بود. |
876 |
I think it’s impossible for him to solve the problem. |
فکر میکنم برای او امکان دارد که مسئله را حل کند. |
877 |
I looked to see if he was teasing me. |
نگاه کردم ببینم سر به سرم |