English to Persian sentences collection for daily use sentences & to improvise English & Persian Language.

For more sentences try our free android app.
1 | I just don’t know what to say. | من فقط نمی دانم چه بگویم. |
2 | Education in this world disappoints me. | آموزش در جهان من را نا امید کرده است. |
3 | I’m going to go. | می خواهم بروم. |
4 | Hurry up. | عجله کن! |
5 | This is always the way it has been. | کارها همیشه به این قرار بود. |
6 | No, he’s not my new boyfriend. | نه، او دوستپسر جدید من نیست. |
7 | I love you. | عاشقتم |
8 | I love you. | من ترا دوست دارم. |
9 | I love you. | من عشق تو هستم. |
10 | I don’t like you anymore. | من دیگر تو را دوست ندارم. |
11 | I don’t speak Japanese. | من ژاپنی صحبت نمیکنم. |
12 | Nobody understands me. | هیچکس مرا درک نمیکند. |
13 | I learned to live without her. | یاد گرفتم که بدون او زندگی کنم. |
14 | It’s useless to keep on thinking any more. | فکر کردن دیگر فایدهای ندارد. |
15 | I have too many things on my mind these days. | این روزها افکار زیادی در سر دارم. |
16 | I just wanted to check my email. | فقط میخواستم ایمیلم را چک کنم. |
17 | Do you really need to ask the question to know the answer? | آیا برای فهمیدن جواب حتماً باید سؤال بپرسی؟ |
18 | You can’t expect me to always think of everything! | نباید همیشه انتظار داشته باشی که من فکر همه چیز را بکنم! |
19 | I suppose that behind each thing we have to do, there’s something we want to do… | به نظر من، در ورای هر چیزی که مجبور به انجام دادنش هستیم، چیزی هست که مایل به انجام آن هستیم… |
20 | You really don’t have the right priorities! | شما واقعاً واجد اولویتهای مناسب نیستید! |
21 | Don’t expect others to think for you! | انتظار نداشته باشید که دیگران به جای شما فکر کنند! |
22 | You never have time for important things! | تو هیچگاه برای چیزهای مهم وقت نداری! |
23 | What’s going on in the cave? I’m curious. “I have no idea.” | در این غار چه می گذرد؟ من کنجکاو هستم. “من هیچ حدسی نمی زنم.” |
24 | Thank you for helping me. “Don’t mention it.” | ممنون برای کمکتان. “قابلی نداشت.” |
25 | Do you speak Italian? | ایتالیایی صحبت میکنی؟ |
26 | If you don’t want to put on sunscreen, that’s your problem. Just don’t come complaining to me when you get a sunburn. | اگر تو نمی خواهی ضد آفتاب بزنی مشکل خودت است. پس دیگر از آفتاب سوختگی پیش من شکایت نکن. |
27 | You did this intentionally! | از قصد این کار رو کردی. |
28 | I can’t cut my nails and do the ironing at the same time! | من قادر نیستم همزمان ناخن هایم را کوتاه کنم و اتو بزنم! |
29 | What is your greatest source of inspiration? | منبع بزرگ الهام گرفتنت چیست؟ |
30 | People who love doubt nothing, or doubt everything. | مردم دوست دارند یا به هیچ چیز شک نکنند یا به همه چیز شک کنند. |
31 | You had plenty of time. | تو وقت زیادی داشتی. |
32 | What are you talking about? | درباره چه حرف می زنید؟ |
33 | You have been thinking about this problem the whole morning. Take a break; go eat lunch. | تو روی این مسئله تمام صبح فکر کرده ای. استراحتی کن و ناهار بخور. |
34 | Open the cupboard to the left, the bottles are in there. | در سمت راست قفسه را باز کن.بطری ها در آنجا قرار دارند |
35 | I suggest that we go out on Friday. | من پیشنهاد می کنم جمعه بیرون برویم. |
36 | I need your advice. | من به مشوت شما احتیاج دارم. |
37 | Death is only a horizon, and a horizon is nothing save the limit of our sight. | مرگ تنها یک افق است؛ و افق چیزی بیش از حد دید ما نیست. |
38 | Until you make peace with who you are, you’ll never be content with what you have. | تا زمانی که با خود، سازش نکرده ای، هرگز نسبت به آنچه که داری، راضی نخواهی شد. |
39 | The early bird catches the worm. | زود بری بهتر گیرت میاد |
40 | It was raining when we left, but by the time we arrived, it was sunny. | وقتی که بیرون آمدیم باران می آمد، اما حدود زمانی که رسیدیم آفتابی بود. |
41 | I went to drink a beer with friends. | من برای نوشیدن آبجو با دوستانم بیرون رفتم. |
42 | The film started at 2 o’clock. | فیلم ساعت دو شروع شد. |
43 | I work even on Sunday. | من حتی روزهای یکشنبه هم کار می کنم. |
44 | Are you not tired? | آیا خسته نیستی؟ |
45 | You should tell him the truth. | شما باید حقیقت را به او بگویید |
46 | You should work hard. | تو باید سخت کار کنی. |
47 | Do you know how to use a dictionary? | آیا بلدید چگونه از لغت نامه استفاده کنید؟ |
48 | Your hair wants cutting. | بایست موهایت کوتاه شوند. |
49 | Can you make yourself understood in English? | میتوانید به زبان انگلیسی منظورتان را بفهمانید؟ |
50 | You can’t swim, can you? | نمی توانی شنا کنی، می تونی؟ |
51 | How about you? | تو چطور؟ |
52 | Why did you say such a thing? | برای چه چنین چیزی گفتی؟ |
53 | You are old enough to know better than to act like that. | تو آنقدر بزرگ شده ای که بدانی بهتر از آن باید رفتار کنی. |
54 | You’re forever making mistakes. | تو به طور مکرر اشتباه می کنی. |
55 | You should ask your father for his advice and follow it. | تو باید از پدرت راهنمایی بخواهی و به آن عمل کنی. |
56 | Go back to your seat. | به صندلی خود برگرد. |
57 | Is your watch correct? | آیا ساعتت درست است؟ |
58 | Just follow your heart. | به سادگی از قلبت پیروی کن. |
59 | I think you’re right. | فکر می کنم حق با توست. |
60 | I expect you know all about it. | انتظار دارم همه چیز را راجع به آن بدانی. |
61 | I’ll treat you. | من از تو مراقبت خواهم کرد.. |
62 | I as well as you am to blame. | منم به اندازه تو مقصر هستم. |
63 | It is hard to distinguish you from your brother. | تشخیص دادن تو از برادرت دشوار است. |
64 | I would prefer to speak to you in private. | من ترجیح می دادم که به طور خصوصی با شما سخن بگویم. |
65 | All of you did good work. | کار همهتان خوب بود. |
66 | Nothing is so tasty as the dish you make. | هیچ چیزی به اندازه ی غذایی که درست می کنی خوشمزه نیست. |
67 | I do not for a moment think you are wrong. | حتی برای یک لحظه فکر نمی کنم که اشتباه می کنی. |
68 | We will miss you badly. | بدجوری دلمان برایت تنگ خواهد شد. |
69 | It is because you work too much that you are sleepy all the time. | به این دلیل که تو بسیار کار می کنی، همیشه خواب آلود هستی. |
70 | Are my socks dry already? | آیا جوراب هایم خشک شده اند؟ |
71 | Air is a mixture of gases. | هوا مخلوطی از گازها است. |
72 | Many stars were shining in the heavens. | ستاره های بسیاری در آسمان می درخشیدند. |
73 | Seen from the sky, the bridge appears more beautiful. | اگه از بالا ببینی این پل خیلی قشنگ تر به نظر میاد. |
74 | Is there a table available for two on Friday? | آیا میزی برای دو نفر در روز جمعه وجود دارد؟ |
75 | To make money is not the purpose of life. | پول در آوردن هدف زندگی نیست. |
76 | A blonde is speaking to her psychiatrist. | یک زن بلوند با روانپزشکش صحبت میکند. |
77 | The gold coin was much more valuable than was supposed. | سکه طلا از آنچه که تصور می شد، ارزش بیشتری داشت. |
78 | Money ruins many. | پول بسیاری را فاسد می کند. |
79 | Too much money? | پول خیلی زیاد؟ |
80 | Little money, few friends. | پول کم، دوستان کم. |
81 | Money enables you to buy anything. | پول شما را قادر می سازد تا هر چیزی را بخرید. |
82 | Prices have been gradually rising in recent years. | قیمت ها به تدریج در طی سالهای اخیر افزایش یافته اند. |
83 | I have seen little of him of late. | اخیراً، او را به ندرت دیده ام. |
84 | Slight inattention can cause a great disaster. | کوچک ترین بی توجهی ممکنه به فاجعه ختم بشه |
85 | Astonishment deprived me of speech. | از شدت تعجب زبانم بند آمد. |
86 | It is the students’ duty to clean their classrooms. | این وظیفه دانش آموزان است که کلاسهایشان را تمیز کنند. |
87 | Get out of the classroom. | گمشو از کلاس بیرون. |
88 | Let’s pass by the church. | بگذار از کنار کلیسا بگذریم. |
89 | The strong wind died away at night. | باد شدید شب قطع شد. |
90 | Effectively dealing with competition is an important part of life. | مواجههی مؤثر با مسئلهی رقابت بخش مهمی از زندگی محسوب میشود. |
91 | Add a little milk. | کمی شیر اضافه کن. |
92 | His low salary prevents him from buying the house. | حقوق کم او او را از خانه خریدن باز می دارد. |
93 | Suddenly rain began to fall. | ناگهان باران باریدن گرفت. |
94 | Hurry, and you will catch the train. | عجله کن، تا به قطار برسی. |
95 | Hurry up, or you will be late. | عجله کن، وگرنه دیر خواهی کرد. |
96 | Hurry up, and you will be on time. | عجله کن، تا به موقع برسی. |
97 | You make mistakes if you do things in a hurry. | اگر در انجام کار ها عجله کنی، اشنباه می کنی |
98 | The holiday ended all too soon. | تعطیلات خیلی زود تمام شد. |
99 | The chances are that the bill will be rejected. | هرچه شانس بود بیل از دست داد. |
100 | I don’t feel well. Could you give me some medicine? | حالم خوب نیست.می شود مقداری دارو به من بدهی؟ |
101 | Take it easy. | آسان بگیرش. |
102 | Never mind. Anyone can make mistakes. | اشکالی ندارد. همه می توانند اشتباه کنند. |
103 | Several newspapers published the story. | مجلا ت گونا گونی آن داستان را منتشر کردند. |
104 | I try. | امتحان میکنم |
105 | I try. | تست میکنم |
106 | The countries concerned settled the dispute by peaceful means. | کشورهای ذیربط، اختلاف را از طریق ابزارهای مسالمت آمیز حل و فصل نمودند. |
107 | People who are afraid of making mistakes will make no progress in English conversation. | کسانی که از اشتباه کردن می ترسند،نمی توانند در مکالمه انگلیسی پیشرفت کنند |
108 | Don’t worry about making mistakes. | نگران اشتباه کردن نباش. |
109 | The cold weather continued for three weeks. | هوای سرد تا سه هفته ادامه یافت. |
110 | Do you play a musical instrument? | آیا تو سازی موسیقیایی می نوازی؟ |
111 | After a storm comes a calm. | پس از طوفان، آرامش گسترده میگردد. |
112 | The school is two kilometers ahead. | مدرسه دو کیلومتر به سمت جلو است. |
113 | The more you study, the more you discover your ignorance. | هر چه بیشتر بخوانی، بیشتر به نادانیت پی می بری. |
114 | Don’t make fun of foreigners. | خارجی ها را مسخره نکن. |
115 | I’d rather stay home than go out. | ترجیح می دهم در خانه بمانم تا اینکه بیرون بروم. |
116 | I will show you a new approach to foreign language learning. | من شیوه ای نو برای یادگیری زبان نشانت می دهم. |
117 | We have to buy them from abroad. | باید آنها را از خارج بخریم. |
118 | The sea was as smooth as glass. | دریا مثل شیشه صاف بود. |
119 | I cast my net into the sea. | من تور ماهیگیری ام را به درون دریا انداختم. |
120 | The community is made up of individuals. | جامعه متشکل از اشخاص است. |
121 | The date and place of the meeting have been fixed. | تاریخ و زمان جلسه ثابت و معین شده است. |
122 | Absence makes the heart grow fonder. | دوری باعث علاقمندی می شود. |
123 | Absence makes the heart grow fonder. | دوری و دوستی. |
124 | We must preserve our peaceful constitution. | ما باید قانون اساسی صلح آمیز خود را حفظ کنیم. |
125 | We are a peace-loving nation. | ما ملت صلح دوستی هستیم. |
126 | We are working in the interest of peace. | ما در جهت صلح تلاش می کنیم. |
127 | We came to the conclusion that we should help him. | ما به این نتیجه رسیدیم که باید به او کمک کنیم. |
128 | We are longing for world peace. | ما مشتاق صلح جهانی هستیم. |
129 | We are anxious for world peace. | ما به شدت خواهان صلح جهانی هستیم. |
130 | We should make every effort to maintain world peace. | ما باید هر گونه تلاشی را جهت حفظ صلح جهانی انجام دهیم. |
131 | We talked in sign language. | ما با زبان اشاره صحبت کردیم. |
132 | We set out on our journey full of hope. | ما سفرمان را با پر از آرزو شروع کردیم ( میکنیم) |
133 | We got all the materials together. | ما تمام مواد را یکجا بدست آوردیم |
134 | We have enjoyed peace for more than forty years. | ما بیش از 40 سال است که از صلح برخوردار شده ایم. |
135 | Our project collapsed. | پروژه ی ما زمین گیر شده است. |
136 | Our ultimate goal is to establish world peace. | هدف غایی ما برقراری صلح جهانی است. |
137 | It is considered impossible to travel back to the past. | سفر کردن به گذشته مسئله ای غیر ممکن تلقی شده است. |
138 | In case of fire, you should dial 119. | در صورت آتش سوزی، شما باید با شماره 119 تماس بگیرید. |
139 | In case of a fire, use this emergency stairway. | به هنگام آتش سوزی از پله های اضطراری استفاده کنید. |
140 | There is no smoke without fire. | تا نباشد چیزکی، مردم نگویند چیزها. |
141 | The fire is going out; will you add some wood? | آتش دارد خاموش می شود.می توانی کمی چوب اضافه کنی؟ |
142 | I have peace at home. | من در خانه آرامش دارم. |
143 | The house was in flames. | خانه شعله ور شده بود. |
144 | I had to help with the housework. | میبایست در کارهای خانه کمک کنم. |
145 | After a couple of drinks, the guy was feeling no pain. | بعد از چند نوشیدنی، دیگر آن مرد دردی احساس نمی کرد. |
146 | Many kinds of birds live in Japan. | در ژاپن، پرنده های گوناگون می زیند. |
147 | A fox is not caught twice in the same snare. | یک روباه دوبار در یک دام نمی افتد. |
148 | Above all, be patient. | بالاتر از هر چیز این است که صبور باشی. |
149 | It is good for nothing. | به هیچ دردی نمی خورد. |
150 | I want something cold to drink. | من چیزی سرد برای نوشیدن می خواهم. |
151 | What’s up? | چه خبر؟ |
152 | If it were to rain tomorrow, the match would be postponed. | اگر قرار بود فردا باران ببارد، مسابقه به تعویق میافتاد. |
153 | I got soaked to the skin. | تا مغز استخوان خیس شدم. |
154 | Musicians are usually sensitive to criticism. | موسیقیدانان معمولاً نسبت به انتقاد حساس هستند. |
155 | Don’t make any noise, I’m studying. | سر و صدا ایجاد نکن, من دارم مطالعه می کنم |
156 | The temperature falls. | تب پایین آمده است. |
157 | The roof is really in need of repair. | پشت بام واقعا به تعمیر احتیاج دارد. |
158 | Could you pass me the salt, please? | می شود به من نمک را بدهی، لطفا؟ |
159 | Please pass me the salt. | لطفا نمک را به من بده. |
160 | Pass me the salt, would you? | نمک را به من بده، ممکنه؟ |
161 | Pass me the salt and pepper, please. | نمک و فلفل را بگردان، لطفا. |
162 | We season with salt. | ما با چاشنی نمک طعم می دهیم. |
163 | I wanted some salt, but there was none in the jar. | من نمک می خواستم، ولی در بطری شیشه ای هیچ نبود. |
164 | I saw a light in the distance. | من از دور یک روشنایی دیدم. |
165 | I could see Tokyo Tower far away. | برج توکیو را میتوانستم در دوردست ببینم. |
166 | It’s too far to walk to the station, so let’s take a bus. | پیاده روی تا ایستگاه طولانی است پس بیا سوار اتوبوس شویم. |
167 | Learning English is hard work. | یادگیری زبان انگلیسی کار سختی است. |
168 | English has become an international language. | انگلیسی به یک زبان بین المللی تبدیل شده است. |
169 | It is difficult to express one’s thoughts in English. | بیان افکار به زبان انگلیسی دشوار است. |
170 | Permanent peace is nothing but an illusion. | صلح پایدار چیزی نیست بجز یک توهم. |
171 | I think a movie is more entertaining than any book. | من فکر می کنم که یک فیلم بیشتر از یک کتاب سرگرم کننده است. |
172 | The rain whipped against the window. | باران به پنجره تازیانه می زد. |
173 | Let’s go back before it begins to rain. | بیا برگردیم قبل از آنکه باران باریدن بگیرد. |
174 | I’ll explain how to take this medicine. | من توضیح خواهم داد که چگونه این دارو را مصرف کنید. |
175 | Ichiro puts friendship above profit. | ایچارو دوستی را بالاتر از منفعت می داند. |
176 | Don’t attempt two things at a time. | در یک زمان برای دو چیز تلاش نکن. |
177 | What on earth are you doing here? | اینجا داری چی کار می کنی؟ |
178 | He worked hard. | خیلی سخت کار می کرد. |
179 | She told him once and for all that she would not go to the movie with him. | آن زن یک بار برای همیشه به او گفت که با او به سینما نخواهد رفت. |
180 | The doctor told her that she should take a rest. | دکتر به او گفت او باید استراحت کند. |
181 | A good doctor follows his own directions. | دکتر خوبی کسی است که به راهنمایی های خودش عمل کند. |
182 | Being a doctor helped me greatly during the journey. | دکتر بودنم در طی سفر به من کمک بزرگی کرد. |
183 | I lost consciousness. | من هوشیاری ام را از دست دادم. |
184 | The committee was split over the project. | اعضای کمیته در مورد پروژه دو دیدگاه متفاوت داشتند. |
185 | Have you met her before? | قبلا او را دیده بودی؟ |
186 | There used to be a green field here; now there’s a supermarket. | اینجا قبلا یک مزرعهی سرسبز بود، ولی حالا یک سوپرمارکت است. |
187 | We are not born for ourselves. | ما برای خودمان به دنیا نیامده ایم. |
188 | We discussed the matter with each other. | ما مساله را با یکدیگر مورد بررسی قرار دادیم. |
189 | I want to go with you. | می خواهم با تو بیایم. |
190 | I’m learning how to type. | من دارم یاد می گیرم که چگونه تایپ کنم. |
191 | I prefer coffee to tea. | قهوه را به چای ترجیح می دهم. |
192 | I exempted her from working overtime. | من او را از اضافه کار معاف کردم. |
193 | Do you think that my way of teaching is wrong? | آیا فکر میکنی که روش درس دادن من اشتباه است؟ |
194 | I have a friend whose father is a famous pianist. | من دوستی دارم که پدرش پیانیست مشهوری است. |
195 | We made a contract with the firm. | ما با شرکت قرارداد بستیم. |
196 | There is little wine left. | کمی شراب باقی مانده است. |
197 | If you had a word processor, you’d be free from all this trouble. | اگر یک واژهپرداز میداشتید، از تمام این دردسرها خلاص میشدید. |
198 | I need a lot of cloth to make a long dress. | من برای درست کردن یک لباس بلند به مقدار زیادی پارچه احتیاج دارم. |
199 | Lobsters belong to a class of marine animals. | میگو به دسته ی حیوانات دریایی تعلق دارد. |
200 | Which do you like better, rock music or classical music? | از کدامیک بیشتر خوشتان میآید، موسیقی راک یا موسیقی کلاسیک؟ |
201 | The candle went out by itself. | شمع خود به خود خاموش شد. |
202 | A tea with lemon, please. | یک چای با لیمو، لطفاً. |
203 | The radio was invented by Marconi. | رادیو توسط مارکونی اختراع شد. |
204 | Please turn off the light. | لطفا چراغ را خاموش کن. |
205 | Barking dogs seldom bite. | سگهایی که پارس می کنند، بندرت گاز می گیرند. |
206 | Good. No absentees. | خوب است. غایب نداریم. |
207 | I’ve told you over and over again not to do that. | بارها و بارها بهت گقتم این کار رو نکن. |
208 | You’re old enough to know better. | تو به اندازه کافی بزرگ هستی، که بیشتر بدانی. |
209 | I wish I had more time to talk with her. | کاش وقت بیشتری برای حرف زدن با او داشته باشم. |
210 | Sorry I didn’t e-mail you sooner. | ببخشید که زودتر به شما ایمیل نزدم. |
211 | The brightest student expressed gratitude on behalf of his classmates. | با هوشترین دانشآموز از طرف همکلاسیهایش ابراز تشکر کرد. |
212 | If you can’t keep your promise, what excuse will you make? | اگر نتوانی به وعدهات عمل کنی، چه عذری خواهی آورد؟ |
213 | If he wanted to get to London today, he should leave now. | اگر بخواهد امروز به لندن برسد، باید همین الان برود. |
214 | If peace cannot be maintained with honor, it is no longer peace. | اگر صلح را نتوان با شرافت حفظ کرد، این دیگر صلح نیست. |
215 | If you will lend me the money, I shall be much obliged to you. | اگر به من پول قرض بدهی،من بیشتر نسبت به تو وفادار خواهم شد. |
216 | I won’t talk with him anymore. | دیگر با او صحبت نخواهم کرد. |
217 | It was really good. | واقعا خوب بود. |
218 | I’m done up. | دیگه نمی تونم ادامه بدم. |
219 | Would you like another piece of cake? | یک تکهی کیک دیگر میل دارید؟ |
220 | It’s about time for the train to arrive. | الآن تقریبا زمانی است که قطار می رسد. |
221 | Meg looks pleased with her new dress. | به نظر میرسد مگ از لباس جدیدیش راضی است. |
222 | Meg talks too much. | مگ آدم پر حرفی است. |
223 | Meg is as tall as Ken. | مگ هم قد کن است. |
224 | Meg’s shoes are a little loose. | کفش های مگ کوچک شده اند. |
225 | I met Meg, who told me the news. | من مگ را دیدم که خبرها را به من گفت. |
226 | Mabel loves to chew the fat while playing bridge. | میبال عاشق گفت و گوی دوستانه است به هنگام کارت بازی. |
227 | Mary is not poor. On the contrary, she is quite rich. | ماری ندار نیست.اتفاقا او کمی پولدار است. |
228 | Mary is studying in her room. | مری در حال مطالعه در اتاق خود است. |
229 | I met a friend of Mary’s. | من یکی از دوستان مری را ملاقات کردم. |
230 | The man reading a paper over there is my uncle. | آن مردی که آنجا روزنامه می خواند دایی من است. |
231 | Everybody agreed with his idea. | همه با نظرش موافقت کردند. |
232 | It looks as if it’s going to rain. | به نظر می رسه بارون می خواد بیاد. |
233 | You will soon cease to think of her. | به زودی دیگر به او فکر نخواهی کرد. |
234 | It’s really horrible. | آن واقعاً ترسناک است. |
235 | It is likely to rain again. | به احتمال زیاد دوباره باران می بارد. |
236 | A friend in need is a friend indeed. | دوست نیازمند هنوز یک دوست است. |
237 | A friend in need is a friend indeed. | به هنگام نیاز، دوست واقعی شناخته میشود. |
238 | A friend in need is a friend indeed. | دوست آن باشد که گیرد دست دوست، در پریشانحالی و درماندگی. |
239 | Mother Teresa was born in Yugoslavia in 1910. | مادر ترزا در یوگسلاوی در سال 1910 به دنیا آمد. |
240 | I’m kind of happy. | یک جورایی خوشحالم. |
241 | Bob often tries to give up smoking. | باب چندین بار سعی کرد که سیگار را ترک کند. |
242 | Uncle Bob invited us to have dinner. | عمو باب ما را برای نهار دعوت کرد. |
243 | The more popcorn you eat, the more you want. | پاپکورن هر چه بیشتر بخوری، بیشتر میخواهی. |
244 | I came across this book in a secondhand bookstore. | این کتاب رو اتفاقی توی یک کتابفروشی کتابهای دست دوم پیدا کردم. |
245 | Helen is playing in the yard. | هلن در حیاط در حال بازی کردن است. |
246 | A Persian cat was sleeping under the table. | گربه ای ایرانی زیر میز خوابیده بود. |
247 | Perry visited Uraga in 1853. | پری، اوراگا را در سال 1853 بازدید کرد. |
248 | Betty killed him. | بتی او را کشت. |
249 | Betty was the first girl who came to the party. | بتی اولین دختری بود که وارد مهمانی شد. |
250 | Some people keep rare animals as pets. | برخی افراد، حیوانات کمیاب را بعنوان حیوان خانگی نگه می دارند. |
251 | Beethoven was deaf in his late years. | بتهوون در سالهای آخر عمرش ناشنوا بود. |
252 | How’s your project coming along? | پروژهی شما چطور پیش میرود؟ |
253 | France was at war with Russia. | فرانسه با روسیه در جنگ بود. |
254 | France is adjacent to Spain. | فرانسه چسبیده به اسپانیا است. |
255 | The boomerang hurtled whistling through the air. | بومرنگ در حالی که در هوا سوت میکشید، به حرکت در آمد. |
256 | She’s intent on going to New York to study fashion. | او قصد دارد برای تحصیل در زمینه مد به نیویورک برود. |
257 | Bill stopped smoking. | بیل سیگار را ترک کرد. |
258 | One speaks English, and the other speaks Japanese. | یکی انگلیسی صحبت می کند، و دیگری ژاپنی حرف می زند. |
259 | Hitler led Germany into war. | هیتلر آلمانی ها را به جنگ کشانید. |
260 | Where’s the aisle for vitamins? | کجا می تونم ویتامین ها رو پیدا کنم؟ (در فروشگاه) |
261 | Pizza is my favorite food. | پیتزا غذای مورد علاقه ی من است |
262 | A piano is expensive, but a car is more expensive. | یک پیانو گران است، اما یک ماشین گرانتر است. |
263 | The number of Japanese who live on bread has increased. | تعداد ژاپنی هایی که نان می خورند افزایش یافته است. |
264 | Where is Paris? | پاریس کجاست؟ |
265 | What’s the bus fare? | کرایهی اتوبوس چقدر است؟ |
266 | I prefer going on foot to going by bus. | من قدم زدن رو به رفتن با اتوبوس ترجیح می دهم. |
267 | Here’s a magazine for you to read in the plane. | بفرمایید این مجله برای شماست تا در هواپیما مطالعه کنید. |
268 | My throat feels dry. | گلویم خشک شده است. |
269 | Get out your notebooks and pens. | دفترچه ها و خودکارهایتان را بیرون بیاورید. |
270 | New York is the busiest city in the world. | نیویورک شلوغ ترین شهر دنیا است. |
271 | New York is the busiest city in the world. | نیویورک شلوغ ترین شهر دنیاست |
272 | Nick owes me ten dollars. | نیک به من ده دلار را برگرداند. |
273 | I will finish this work somehow. | به هر طریقی، من این کار را تمام خواهم کرد. |
274 | What a nice friend you are! | تو چه دوست خوبي هستي. |
275 | He is poor, to be sure, but he is happy. | مطمئنا او مرد فقیری است با این حال، او شاد است. |
276 | There is a knife missing. | یک چاقو گم شده است. |
277 | I don’t think so. | من اینطور فکر نمی کنم. |
278 | At one time Nigeria was a British colony. | زمانی، نیجریه ، مستعمره بریتانیا بود. |
279 | What’s this chair doing here? | این صندلی اینجا چیکار می کنه؟ |
280 | Me? I’m a plain old salaryman. | من؟ من فقط یک حقوق بگیر ساده پیرم. |
281 | Hey, Tom, forget about your worries. | هی تام، نگرانی هایت را فراموش کن. |
282 | Oh, the driver is a maniac. | اوه، راننده یک دیونه است. |
283 | Mrs. Thompson wants to conceal the fact that she is a millionaire. | خانم تامپسون می خواست این حقیقت را که میلیونر هست، پنهان کند. |
284 | Mr Thompson has been very busy today. | آقای تامپسون امروز خیلی مشغول بوده است. |
285 | Mr Thompson had lived in Tokyo for two years before he went back to Scotland. | آقای تامپسون، قبل از اینکه به اسکاتلند برگردد، دو سال در توکیو زندگی کرد. |
286 | We must select a suitable person for any post. | برای هر پست باید فرد مناسبی را انتخاب کنیم. |
287 | What line of work are you in? | کارت چیه؟ |
288 | No words availed to persuade him. | هیچ حرفی نتواتست او را متقاعد کند. |
289 | No words availed to persuade him. | هیچ حرفی نتوانست او را برانگیزد. |
290 | No matter how rich he may be, he is never contented. | فرقی ندارد که او چقدر ثروتمند باشد، او هرگز قانع نخواهد شد. |
291 | Your dress is touching the wet paint. | لباست داره رنگی میشه. |
292 | How long can you hold your breath? | چه مدت می توانی نفست را حبس کنی؟ |
293 | Tom was at a loss how to express himself. | تام این کمبود را داشت که چگونه خودش را ابراز کند. |
294 | Tom got so absorbed in his work that he forgot to eat. | تام به قدری جذب کارش شده بود که یادش میرفت غذا بخورد. |
295 | Tom is playing the violin now. | تام اکنون ویولن می نوازد. |
296 | Tom hurt himself. | تام به خودش آسیب می زند. |
297 | Where was Tom born? | تام کجا به دنیا آمده است؟ |
298 | I wish Tom were my younger brother. | ای کاش (تام) برادر کوچکتر من بود. |
299 | Not all children like apples. | همه بچه ها سیب را دوست ندارند. |
300 | Nobody knows exactly how many races make up the population of the United States. | هیچکس دقیقاً نمیداند جمعیت ایالات متحده از چند نژاد تشکیل شده است. |
301 | At any rate, we have to finish this chapter before we can start on the next. | به هر طریقی که شده است، ما باید این فصل را تمام کنیم قبل از اینکه فصل بعد را شروع کنیم. |
302 | It was so dark. | هوا خیلی تاریک بود. |
303 | Which bag is yours? | کدام کیف مال تو است؟ |
304 | Take whichever you want. | هر وقت می خواهی بگیر. |
305 | Sometimes machines can make an unconscious person breathe for years. | برخی از ماشین ها برای سالها می توانند برای فرد بیهوش نفس مهیا کنند. |
306 | From time to time, a proposal to pull down a much-loved old building to make room for a new block of flats raises a storm of angry protest. | در مقاطعی از زمان، درخواست تخریب یک ساختمان قدیمی محبوب به منظور ساختن یک بلوک از خانه ها، طوفانی از خشم ومخالفت را برمی انگیزد. |
307 | How does he gain his living? | او معاش خود را چگونه تامین می کند؟ |
308 | I’m sorry. | من متاسفم. |
309 | Remember to lock the door. | یادت باشد در را قفل کنی. |
310 | Turn off the TV. | تلویزیون را خاموش کن. |
311 | Don’t watch TV. | تلوزیون را تماشا نکن. |
312 | How was your test? | امتحانت، چطور بود؟ |
313 | Looks like you didn’t study much for the test. | به نظر می رسد زیاد برای امتحان مطالعه نکردی. |
314 | The tablecloth is in the cabinet. | رومیزی داخل کابینت است. |
315 | Computer technology is indispensable to access many pertinent items of data. | فناوری رایانهای برای دسترسی به بسیاری از اقلام مرتبط دادهها ضروری است. |
316 | Dick had a traffic accident. | دیک یک حادثهی رانندگی داشت. |
317 | Each person was given enough food and clothing. | به هر نفر، غذا و لباس کافی داده شد. |
318 | The weather here is getting cold and I really do not like that. | هوای اینجا در حال سرد شدن است و من واقعاً آن را دوست ندارم. |
319 | No man alive would believe it. | هیچ انسان زنده ای، آن را باور نخواهد کرد. |
320 | Everybody seeks happiness. | همه به دنبال خوشبختی هستند. |
321 | You can invite any person you like. | تو می توانی هر که را بخواهی دعوت کنی. |
322 | Who made the doll? | چه کسی عروسک را درست کرده است؟ |
323 | Do you mind if I smoke? | ناراحت نمی شوی اگر که سیگار بکشم؟ |
324 | Even though it is raining, I don’t care at all. | هرچند بارونیه هوا ولی اصلا اهمیتی نمی دم. |
325 | Not a word did he speak. | یک کلمه هم حرف نزد |
326 | I’ll call you a taxi. | من برایت به تاکسی تلفن خواهم کرد. |
327 | Many people were deceived by the advertisement. | خیلی ها از تبلیغات فریب خوردند. |
328 | A crowd of people were present at a party. | جمعیت زیادی از مردم در جشن حاضر بودند. |
329 | A good many people have told me to take a holiday. | خیلی ها به من پیشنهاد رفتن به تعطیلات را داده اند. |
330 | Numbers of people came from all over the country. | شمار زیادی از مردم از سرتاسر کشور آمده اند. |
331 | Many people were waiting in line. | خیلی ها در صف منتظر بودند. |
332 | A lot of things happened and my schedule was messed up. | اتفاقات زیادی افتاد و همه برنامه ریزی ام بهم ریخت. |
333 | Most Japanese temples are made of wood. | اکثر معبدهای ژاپنی از چوب ساخته شدهاند. |
334 | People feel most at ease when they are at home. | مردم وقتی در خانه هستند، بیشترین احساس راحتی را میکنند. |
335 | Most people like watching TV. | خیلی از مردم تلویزیون دیدن را دوست دارند. |
336 | Most girls are kind. | اغلب دختران مهربان هستند. |
337 | It’s time you faced reality. | الآن زمانی است که با واقعیت روبرو شدی. |
338 | Can you make it on time? | می توانی آن را به موقع بسازی؟ |
339 | It is up to you how you take it. | به تو بستگی دارد که چگونه آن را بپذیری. |
340 | It is he. | این او است. |
341 | It has developed into a very large city. | این شهر گسترش یافته و به شهر بزرگی تبدیل شده است. |
342 | That runs against my principles. | آن بر خلاف اصول من است. |
343 | That is the exactly the same idea as I have. | دقیقاً همان ایده ای است که من دارم. |
344 | It was a problem difficult to solve. | این مسئلهای بود که به سختی حل میشد. |
345 | It was a very long meeting. | این دیدار بسیار طولانی بود. |
346 | I have a rough idea where it is. | کمابیش میدانم کجا است. |
347 | Search your pockets again to make sure of it. | دوباره جیب هایت را بگرد تا مطمئن شوی. |
348 | The medicine tastes bitter. | دارو ها مزه تلخی دارند. |
349 | I got the book back from him. | کتاب رو ازش پس گرفتم. |
350 | Did you order the book? | آيا شما كتاب سفارش داديد؟ |
351 | It is impossible to resolve the conflict. | حل مخاصمه، غیر ممکن است. |
352 | I had no choice but to take the plane. | من انتخاب دیگری نداشتم جز اینکه سوار هواپیما شوم. |
353 | One of the cats is black, the other is brown. | یکی از گربه ها سیاه است و دیگری قهوه ای است. |
354 | The store is open all the year round. | این فروشگاه در تمام طول سال باز است. |
355 | The investigation is under way. | تحقیقات شروع می شود. |
356 | He is a little slow, but otherwise he is a good student. | او کمی کند است، وگرنه شاگرد خوبی است. |
357 | Building the steel factory was a great enterprise. | ايجاد يک کارخانه فولاد، سرمايهگذاري بزرگي بود. |
358 | They are just waiting for the storm to pass. | آنها فقط منتظرند که توفان تمام شود. |
359 | The new store is going to open next week. | فروشگاه جدید هفتهی آینده باز میشود. |
360 | I cannot help laughing at the joke. | من نتوانستم جلو خنده ام را به آن جوک بگیرم. |
361 | The elephant was brought to the zoo. | آن فیل به باغ وحش برده شد. |
362 | The boy sat on a chair. | پسر روی یک صندلی نشست. |
363 | The novelist gathered materials for his work. | رمان نویس مستندات را برای کارش جمع آوری می کند. |
364 | The novel has sold almost 20000 copies. | این داستان تقریبا در 20000 نسخه فروش رفته است. |
365 | The little boy gazed at the huge elephant, eyes wide open. | آن پسر بچه با چشمانی باز به آن فیل بزرگ خیره شد. |
366 | The little girl is not capable of riding a bicycle. | آن دختر کوچولو قادر به سوار شدن به دوچرخه نیست. |
367 | The book is of great value. | آن کتاب ارزش والایی دارد. |
368 | The accident happened two years ago. | حادثه دو سال پیش اتفاق افتاد. |
369 | Who wrote the letter? | چه کسی این نامه را نوشته است؟ |
370 | Since that time we have not seen him. | از آن موقع به بعد ما او را ندیدیم. |
371 | They are the only people who know the fact. | آنها تنها کسانی هستند که حقیقت را می دانند. |
372 | It is difficult for me to handle the case. | برای من مشکل است که از پس این مورد بر آیم. |
373 | That child has no fear of water. | آن کودک از آب ترسی ندارد. |
374 | The child was almost drowned. | احتمالا بچه غرق شده بود |
375 | This child did nothing but cry. | این بچه کاری جز گریه کردن نداشت. |
376 | The work is actually finished. | کارم واقعا تمام شده است. |
377 | The work requires ten men for ten days. | این کار به ده نفر برای ده روز نیاز دارد. |
378 | There are many monkeys on the mountain. | در آن کوهستان میمون زیاد است. |
379 | The idea is not in itself a bad one. | این ایده به خودی خود ایده بدی نیست. |
380 | What is the depth of the lake? | عمق دریاچه چقدر است؟ |
381 | The old cottage had only one bed, so we all took turns sleeping in it. | آن کلبهی قدیمی فقط یک تخت داشت. بنا بر این، به نوبت روی آن میخوابیدیم. |
382 | The whale has been found off the coast of Wakayama. | نهنگ در ساحل واکایاما پیدا شده بود. |
383 | Both brothers are still alive. | هر دو برادر هنوز زنده اند. |
384 | The army made inroads into the neighboring country. | ارتش کشور همسایه را اشغال کرد. |
385 | That fish lives in fresh water. | آن ماهی در آب شیرین زندگی میکند. |
386 | If he doesn’t want to learn, we can’t make him. | اگر او نمی خواهد یاد بگیرد، ما نمی توانیم او را مجبور کنیم. |
387 | The nurse cared for the patient very tenderly. | پرستار با ملاطفت بسیار از بیمار مراقبت کرد. |
388 | There is a very old temple in the town. | در شهر یک معبد خیلی قدیمی وجود دارد. |
389 | The company develops new products every other month. | شرکت یک ماه در میان محصول جدید تولید می کنه |
390 | The roof of the house is red. | سقف خانه قرمز است. |
391 | I found the film romantic. | این فیلم به نظرم عاشقانه آمد. |
392 | The doctor is known to everyone in the village. | دکتر در این روستا برای همه شناخته شده است. |
393 | I cannot hear such a story without weeping. | من نمی توانم چنین داستانی را بدون گریه کردن بشنوم. |
394 | The hen lays an egg almost every day. | آن مرغ تقریبا هر روز روی یک تخم می نشیند. |
395 | The drama brought a lump to my throat. | نمایش درام بغض بر گلویم آورد. |
396 | Will you put the glasses on the table? | آیا لیوانها را روی میز خواهید گذاشت؟ |
397 | I can never bring myself to talk about it. | هرگز نمی توانم خودم را مجبور کنم راجع به آن صحبت کنم. |
398 | She seems the least shy of the three. | از سه تای دیگه کمتر خجالتی تره |
399 | The two mountains are of equal height. | دو کوه از بلندای یکسانی برخوردار هستند. |
400 | How’s the weather there? | آنجا هوا چه طور است؟ |
401 | How often have you been there? | چند بار است که اینجا آمده ای؟ |
402 | I must replace that fluorescent lamp. | باید آن لامپ مهتابی را عوض کنم. |
403 | Typhoons are frequent there in fall. | به هنگام پاییز طوفان بسیار می آید. |
404 | Everything is on schedule. | همه چیز طبق برنامه است. |
405 | Regarding Professor Scott’s final criticism I have nothing more to add to what I said in my previous reply. | در خصوص انتقاد نهایی پروفسور اسکات، چیز دیگری ندارم که به آنچه در پاسخ قبلیام گفتم، اضافه کنم. |
406 | Late autumn in Scotland is rather cold. | اواخر پاییز در اسکاتلند نسبتاً سرد است. |
407 | Scotland is famous for its woollen textiles. | اسکاتلند به خاطر منسوجات پشمیاش شهرت دارد. |
408 | Some songs come from Scotland. | برخی از ترانهها مال اسکاتلند هستند. |
409 | The union of Scotland and England took place in 1706. | اتحاد اسکاتلند و انگلستان در سال 1706 اتفاق افتاد. |
410 | Scotland can be very warm in September. | اسکاتلند در ماه سپتامبر ممکن است خیلی گرم باشد. |
411 | Scott was the first man to reach the pole. | اسکات نخستین انسانی بود که به قطب رسید. |
412 | Scott was a contemporary of Byron. | اسکات معاصر بایرون بود. |
413 | It will not be long before Scott gets well. | زیاد طول نمیکشد که حال اسکات خوب میشود. |
414 | Terrific! | فوق العاده |
415 | You had better set off at once. | باید خیلی سریع عمل می کردی |
416 | Opportunity makes a thief. | فرصت است که دزد می سازد. |
417 | Opportunity makes a thief. | فرصت دزد می سازد. |
418 | The soup is not cool. | سوپ سرد نیست. |
419 | I’ll put some salt in the soup. | من کمی نمک در سوپ خواهم ریخت. |
420 | Sue is an American student. | سو یک دانشجوی آمریکائی است. |
421 | Speaking of Switzerland, have you ever been there in winter? | حالا که صحبت از سویس شد، شما هیچ وقت زمستان به آنجا رفتهاید؟ |
422 | John caught a tiger and shot two lions. | جان یک ببر را کشت و به دو شیر شلیک کرد. |
423 | Mr Johnson ran fastest of the three. | آقای جانسون در میان سه نفر از بقیه تندتر میدوید. |
424 | Jack speaks English. | جک به انگلیسی صحبت می کند. |
425 | How old is he then? | پس او چند سال دارد؟ |
426 | You cannot rely upon Jim’s words since he tries to please everybody. | نمی تونی روی حرف جیم حساب کنی چون اون همیشه سعی می کنه همه رو راضی نگه داره. |
427 | Jim got down from the tree. | جیم از درخت پایین آمد. |
428 | Hold still for a moment, please. | لطفاً چند دقیقه آرام بمانید. |
429 | Jane has made great progress in Japanese. | جین در ژاپنی پیشرفت زیادی کرده است. |
430 | Jane made an angry gesture. | جین قیافه عصبانی به خودش گرفت. |
431 | Tell me. I’m all ears. | به من بگو، من سرتاپا گوشم. |
432 | The clown at the circus pleased my children. | دلقک سیرک بچه های مرا شاد کرد. |
433 | I will leave it to your judgement. | من این را به قضاوت شما واگذار می کنم. |
434 | I cannot thank you enough for your kindness. | من نتوانم از لطف شما به قدر کافی تشکر کنم. |
435 | Thank you for inviting me. | از اینکه مرا دعوت کردی، متشکرم. |
436 | Are you married or are you single? | شما متأهلید یا مجرد؟ |
437 | A computer is an absolute necessity now. | اکنون کامپیوتر یک ضرورت مسلم است. |
438 | I’ve never seen anything like this before. | من تا به حال چیزی مانند این ندیدم. |
439 | I want to talk to the famous pianist before his concert. | من می خواستم قبل از کنسرت با آن پیانیست معروف صحبت کنم. |
440 | It’s true. | درست است. |
441 | It’s a waste of time to stay longer. | بیشتر از این ماندن وقت تلف کردن است. |
442 | It is impossible to finish this in two days. | امکان ندارد بتوانی این کار را در طی دو روز انجام دهی. |
443 | Lend a hand with these parcels, please. | لطفا یک کمکی کن این بسته ها رو برداریم. |
444 | Please take these dishes away. | لطفا این ظروف را ببرید. |
445 | These pens are his. | این خودکارها مال او(پسر) هستند. |
446 | So far, so good. | بسیار دور بسیار خوب است. |
447 | This is their house. | این خانه آنهاست. |
448 | Could this be his writing? | آیا این می تواند نوشته های او باشد؟ |
449 | This is a very old book. | این یک کتاب بسیار قدیمی است. |
450 | This is the same watch that I’ve lost. | این همان ساعتی است که من گم کردهام. |
451 | This is the nicest present I’ve ever had. | این قشنگترین هزینهای است که تا کنون داشتهام. |
452 | This is Kenji’s chair. | هذا كرسي كنجي. |
453 | This is a little gift for you. | این یک هدیه کوچک برای تو. |
454 | This is the room where the body was found. | این اتاقی است که جسد در آن یافت شد. |
455 | Please fill in your name and address on this form. | لطفا اسم و آدرست را در این فرم پرکن |
456 | This book contains forty photographs. | این کتاب حاوی چهل عکس است. |
457 | I think this suit is much superior to that one in quality. | به نظرم این کت کیفیتش خیلی بالاتر از اون یکیه |
458 | This room is large enough. | این اتاق به اندازه کافی بزرگ است. |
459 | This room is used for various purposes. | این اتاق برای چندین منظور استفاده می شود. |
460 | This room does not get much sun. | این اتاق زیاد نورگیر نیست. |
461 | This box is empty. It has nothing in it. | این جعبه خالی است. هیچ چیز درون آن نیست. |
462 | This bird lives neither in Japan nor in China. | این پرنده نه در ژاپن می زید و نه در چین. |
463 | I would take this brown tie. | من این کراوات قهوه ای را بر خواهم داشت. |
464 | This man is very, very old. | این مرد خیلی خیلی پیر است. |
465 | What does that word mean? | آن کلمه چه معنایی دارد؟ |
466 | When was this university founded? | کی این دانشگاه تأسیس شده است؟ |
467 | What is all this bother about? | این مزاحمت چه بود؟ |
468 | By whom was this window broken? | چه کسی این پنجره را شکسته است؟ |
469 | This institution came into being after the war. | این موسسه بعد از جنگ ایجاد شد. |
470 | Last summer, I finally left the firm that I had joined twelve years before. | تابستان گذشته، بالاخره من شرکتی را که بیست سال پیش به آن ملحق شده بودم، ترک کردم. |
471 | There is nothing new under the sun. | بر زیر خورشید هیچ چیز جدیدی نیست. |
472 | This novel is both interesting and instructive. | این داستان هم سرگرم کننده است و هم آموزنده. |
473 | Please get these papers out of the way. | این کاغذ ها رو از جلوی پا بردارید. |
474 | This moment will be recorded in history. | این لحظه ای است که در تاریخ ثبت خواهد شد. |
475 | This species holds the record for long-distance migration. | این گونه جانوری رکورد مهاجرت طولانی را در دست دارد. |
476 | Please mail this letter for me. | لطفا این نامه را برای من پست کن. |
477 | This car is always breaking down lately. | اخیراً، این خودرو دائماً خراب می شود. |
478 | I guarantee this watch to keep perfect time. | من تضمین می کنم که این ساعت زمان دقیق را نشان دهد. |
479 | The watch keeps accurate time. | آن ساعت زمان دقیق را نشان می دهد. |
480 | This watch is ten minutes slow. | این ساعت ده دقیقه عقبه |
481 | This fact bears witness to his innocence. | این امر، گواه بی گناهی اوست. |
482 | This fact is of little consequence. | این موضوع از اهمیت کمی برخوردار است. |
483 | I need a pair of scissors to cut this paper. | برای بریدن این کاغذ به یک قیچی دو پاره ای احتیاج دارم. |
484 | I don’t believe the child came to Tokyo alone. | من باور نمی کنم که آن بچه به تنهایی به توکیو بیاید. |
485 | This work is simple enough for me to do. | انجام این کار برای من خیلی ساده است. |
486 | The population of this country is diminishing. | جمعیت این کشور در حال کم شدن است. |
487 | I have to oppose this idea. | من باید با این ایده مخالفت کنم. |
488 | This factory produces 500 automobiles a day. | این کارخانه در روز 500 اتومبیل تولید می کند. |
489 | There are many birds in this park. | در این پارک پرنده های بسیاری هستند. |
490 | This word is derived from Greek. | این کلمه از زبان یونانی گرفته شده است. |
491 | This word comes from Greek. | این واژه از یونانی می آید. |
492 | The title of this play is “Othello”. | عنوان این نمایشنامه، اوتللو است. |
493 | The bridge is supported by 10 posts. | پل با 10 ستون نگاه داشته شده است. |
494 | This classroom is very large. | این کلاس درس خیلی بزرگ است. |
495 | It is very pleasant to sail these waters. | قایق رانی در میان این آبها بسیار لذت بخش است. |
496 | This house will let easily. | این خانه راحت اجاره داده خواهد شد. |
497 | I wanted to work this summer. | من می خواهم این تابستان کار کنم. |
498 | This radio is out of order. | این رادیو کار نمی کند. |
499 | This store’s hamburgers taste better than that one’s. | همبرگرهای این مغازه از آن یکی طعم بهتری دارد. |
500 | May I use this bat? | میتوانم از این چوگان استفاده کنم؟ |
501 | This bus will take you to the museum. | این اتوبوس شما را تا موزه می برد . |
502 | Is this ladder strong enough to bear my weight? | این نردبان اینقدر محکم هست که وزن من رو تحمل کنه؟ |
503 | I don’t want this news to be made public yet. | هنوز نمیخواهم که این خبر علنی شود. |
504 | What was her reaction to the news? | واکنش او در مقابل این خبر چه بود؟ |
505 | This smell disgusts me. | این بو حالم را به هم میزند. |
506 | This knife is very sharp. | این چاقو خیلی تیز است. |
507 | This TV set has a two year guarantee. | این تلویزیون ضمانت دوساله دارد. |
508 | This is true of adults as well as of children. | این امر هم در مورد کودکان و هم در مورد بزرگسالان صدق می کند. |
509 | May I direct your attention to this? | ميتونم توجهتان را به اين معطوف کنم؟ |
510 | Handle the glasses carefully. | با دقت از عینک نگهداری کن. |
511 | This one is prettier. | این یکی قشنگ تره |
512 | Everything here is mine. | هر چیزی که اینجاست مال من است. |
513 | Come here and help me. | بیا اینجا و به من کمک کن. |
514 | Parking is prohibited here. | اینجا پارک کردن ممنوع است. |
515 | This is by far the best seafood restaurant in this area. | این تا کنون بهترین رستوران غذاهای دریایی در این منطقه است. |
516 | How long do we stop here? | چند مدت ما اینجا توقف می کنیم؟ |
517 | What are you doing here? | اینجا چه می کنی؟ |
518 | Between you and me, he is rather stupid. | بین خودمان بماند، او نسبتاً احمق است. |
519 | How far is it from here to Ueno? | از اینجا تا یونو چقدر فاصله دارد؟ |
520 | About how much would a taxi be from here? | کرایهی تاکسی از اینجا تقریباً چقدر میشود؟ |
521 | A cup of coffee relieved me of my headache. | یک فنجان قهوه سردردم را تسکین می دهد. |
522 | Ken talks as if he knew everything. | کن طوری حرف میزند گویی همه چیز را میداند. |
523 | Ken must be home by now. | کن باید تا حالا آمده باشد. |
524 | The game added to the fun. | بازی جالب ترش کرد |
525 | Do not eat too much cake. | بیش از اندازه کیک نخور. |
526 | From Kate’s point of view, he works too much. | از دیدگاه کیت، او بیش از حد کار میکند. |
527 | Every member of the club was present. | کلیه اعضای کلوب حاضر بودند. |
528 | I hit the jackpot. | من پول زیادی برنده شدم. |
529 | You may take this book so long as you keep it clean. | میتوانی این کتاب را ببری، به شرطی که آن را تمیز نگه داری. |
530 | Greeks often eat fish, too. | یونانی ها گاهی ماهی بسیار می خورند. |
531 | If I wait, what’s the possibility I can get a seat? | اگر منتظر شوم، چقدر احتمال دارد جا گیرم بیاید؟ |
532 | If you care to, you may come with us. | اگر برایت اهمیت دارد، می توانی با ما بیایی. |
533 | Glasswork came from Persia by way of the Silk Road. | شیشه از طریق جاده ابریشم از پارس وارد شد. |
534 | I have some stamps in my bag. | تعدادی تمبر در کیفم دارم. |
535 | Quite a few people were present at the meeting yesterday. | تعداد نسبتًاً اندکی از مردم در جلسه دیروز حاضر بودند. |
536 | Gasoline is sold by the liter. | گازوئیل بصورت لیتری فروخته می شود. |
537 | Take care not to catch a cold. | مواظب باش که سرما نخوری. |
538 | Is your mother at home? | آیا مادر شما در خانه است؟ |
539 | I will show you around in return. | من در برگشت این اطراف را به تو نشان خواهم داد. |
540 | Is the water hot enough to make the tea? | آیا برای تهیه چای، آب به اندازه کافی داغ است؟ |
541 | The weather is as nice as nice can be. | هوا به خوبی هست که باید باشه |
542 | Happy birthday to you! | تولدت مبارک! |
543 | How late are you open? | تا کی باز هستید؟ |
544 | Your garden needs some attention. | یکم به باغت برس |
545 | How do you heat the house? | چه طور خانه را گرم می کنی؟ |
546 | Your dog is very big. | سگت خیلی گنده است |
547 | How is it going with your family? | از خانواده چه خبر؟ |
548 | What kinds of goods do you sell in your shop? | چه چیزایی تو مغازتون می فروشید؟ |
549 | Let me take you home. | بذار برسونمت خونه |
550 | Do you let your children drink coffee? | می ذارید بچه هاتون قهوه بخورند؟ |
551 | Please feel free to have a second helping. | تعارف نکنید اگر بازم خواستید (غذا) |
552 | Don’t talk about it in my mother’s presence. | جلوی مادرم درباره ش صحبت نکن |
553 | You’ll have to wait. | باید منتظر بمانید |
554 | Have I kept you waiting? | منتظرت نگه داشتم؟ (نوعی معذرت خواهی از دوستان نزدیک) |
555 | Take care of yourself. | مراقب خودت باش |
556 | Did you get the package I sent you? | بسته ای که برات فرستادم گرفتی؟ |
557 | You may use my bicycle such as it is. | میتوانی از دوچرخهام همینطوری که هست، استفاده کنی. |
558 | I don’t mean to make you worry. | قصد ندارم ناراحتت کنم |
559 | I will sue you. | ازت شکایت می کنم |
560 | I think that you’ll like it, too. | فکر کنم تو هم خوشت بیاد |
561 | You’re really a number-one fool. | تو واقعا خنگ درجه یکی |
562 | It will take a long time to live down your disgrace. | خیلی طول می کشه تا آبروی از دست رفته رو به دست بیاری |
563 | You trust people too much. | بیش از حد به مردم اعتماد می کنی |
564 | You have a habit of exaggerating everything. | تو عادت داری همه چیز رو بزرگنمایی کنی |
565 | You are old enough to take care of yourself. | به اندازه کافی بزرگ شدی که از خودت مراقبت کنی |
566 | You always try to blame somebody else. | همیشه سعی می کنی دیگران رو متهم کنی |
567 | You are a goody-goody. | خیلی چاپلوسی (پاچه خواری) |
568 | Don’t scatter your things about. | وسایلت رو پخش و پلا نکن |
569 | Your heart’s beating, alive and beating. | قلبت می زند،زنده وتپنده. |
570 | I will make a new suit for you. | می خواهم برایت یک دست لباس جدید درست کنم. |
571 | I’ve got no time to sit and talk. | وقت ندارم بشینم و حرف بزنم. |
572 | I’m sorry to bother you. | ببخشید که اذیتت کردم. |
573 | Is the kid still up? | آیا کودک هنوز بیدار است؟ |
574 | Keep the change, driver. | بقیه پول رو نگه دار. |
575 | Amy wants something new to wear. | امی می خواهد چیزی نو بپوشد. |
576 | There are no students who can speak English well. | هیچکدام از دانشجویان نمیتوانند به انگلیسی خوب صحبت کنند. |
577 | My cat is such a baby; she follows me around wherever I go. | گربه من مانند یک کودک است، هر جا می روم مرا دنبال می کند. |
578 | My son is taller than me. | پسرم قدبلند تر از من است. |
579 | With time on our hands now, let’s do some good. | یکمی وقت داریم بذار یک کار خوب انجام بدیم |
580 | I’m now staying at my uncle’s. | در حال حاضر، در منزل عمویم اقامت دارم. |
581 | Once a bad habit is formed, it is hard to get rid of it. | زمانی که یک عادت شکل گرفت خلاص شدن از آن سخت است. |
582 | Now that you are in Italy, you must absolutely see Naples. | حالا که شما در ایتالیا هستید، باید از ناپل دیدن کنید. |
583 | You can stay here as long as you like. | شما میتوانید هرچقدر میخواهید اینجا بمانید. |
584 | Try as you may, you will never get him to agree. | سعی خودت رو بکن ولی به هیچ وجه نمی تونی کاری کنی قبول کنه |
585 | The English are a polite people. | انگلیسیها مردم مؤدبی هستند. |
586 | Any political party is conservative in itself. | هر حزب سیاسی به تنهایی محافظهکار است. |
587 | No, thank you. I’m so full. | نه، ممنونم. بسیار پر شدم. |
588 | I’m jealous that you have a good boss. | از اینکه کارفرمای خوبی داری، به تو حسادت می کنم. |
589 | How foolish I was not to discover that simple lie! | چقدر من احمق بودم که دروغ به این سادگی را نفهمیدم! |
590 | Those houses are 500 years old. | آن خانه ها پانصد سال قدمت دارند. |
591 | That is the fastest train in the world. | آن سریع ترین قطار دنیاست |
592 | One day Mike and Jane went downtown to do some shopping. | روزی، مایک و جین برای خرید به مرکز شهر رفتند. |
593 | One day I met him. | روزی دیدمش. |
594 | One day, Chris discovered the charming girl of his dreams. | یک روز کریس دختر زیبای رؤیاهایش را پیدا کرد. |
595 | In a sense, you are right. | از یک جهت حق با توست. |
596 | Sysko works like an ant. | سیسکو مانند مورچه ها کار می کند. |
597 | Don’t worry too much, or you’ll go bald. | نگران نباش، وگرنه کچل می شوی. |
598 | Refugees in Africa are seeking help. | پناهندگان در آفریقا در جستجوی کمک هستند. |
599 | She knows she’s looking fine. | او می داند که زیبا به نظر می آید. |
600 | Do they sell notebooks at that store? | آیا آنها در آن فروشگاه دفتر می فروشند؟ |
601 | I remember meeting that man at Cambridge before. | من ملاقات با آن مرد را در کمبریج به خاطر می آورم. |
602 | That boy’s name is Shintaro Wada. | اسم آن پسر، شینتارو وادا است. |
603 | How high mountain that is! | چه کوه بلندیه! |
604 | Look at that building. Is it a temple? | به این ساختمان نگاه کن.آیا آن یک معبد است؟ |
605 | That nurse is a real angel to her patients. | آن پرستار، یک فرشته واقعی برای بیمارانش است. |
606 | Take the book which is lying on that table. | کتابی را که بر روی آن میز قرار دارد بردار. |
607 | I did not want to alarm you. | من نمی خواستم به شما اخطار کنم. |
608 | You will be able to read this book next year. | تو قادر خواهی بود که این کتاب را در سال آینده بخوانی. |
609 | Are you busy? | سرت شلوغ است؟ |
610 | Will you go on foot or by bus? | پیاده میری یا با اتوبوس؟ |
611 | Who did you vote for in the election? | به چه کسی در این انتخابات رأی دادی؟ |
612 | You will write a letter. | تو نامه ای خواهی نوشت. |
613 | You’ll soon come to enjoy the food and drink here. | به زودی از غذا و نوشیدنی اینجا لذت خواهید برد. |
614 | How long have you been busy? | در طول چه مدتی مشغول بودید؟ |
615 | I am happy to hear your voice. | از اینکه صدایت را بشنوم خوشحال می شوم. |
616 | What is your name? | نام شما چیست؟ |
617 | What is your name? | اسم شما چیست؟ |
618 | Do you have much snow in your country? | آیا در کشور شما برف زیاد می بارد؟ |
619 | Your bag is on my desk. | کیفت بر روی میز من است. |
620 | Being with you makes me feel happy. | با تو بودن مرا خوشحال می کند. |
621 | Listen to those whom you think to be honest. | به حرف کسانی که فکر میکنید صداقت دارند، گوش کنید. |
622 | Either you or I will get the first prize. | یا من یا تو جایزه اول را برنده خواهیم شد. |
623 | I’ll be in bed by the time you get home. | تا اون موقع که تو برسی خونه من تو تختم هستم. |
624 | Arnold teaches us to see the object as it really is. | آرنولد به ما یاد داد که به سوژه همان طور که واقعا هست نگاه کنیم. |
625 | Oh! I know the man. | اوه! من این مرد را می شناسمم. |
626 | We have detected an abnormality on your x-ray. | ما در عکس اشعه ایکس شما، نوعی ناهنجاری را تشخیص داده ایم. |
627 | NTT cancelled telephone cards with over 300 units. | NTT کارتهای تلفن دارای بیش از 300 واحد را لغو کرد. |
628 | How many CDs do you have? | چند سی دی دارید؟ |
629 | B. Franklin was an American statesman and inventor. | ب. فرانکلین یک سیاستمدار و مخترع آمریکایی بود. |
630 | It’s on the eighth floor. | در طبقهی هشتم واقع است. |
631 | Americans who are over sixty-five make up 12.5% of the total population. | آمریکاییانی که بیش از شصت و پنج سال سن دارند، 12.5٪ کل جمعیت را تشکیل میدهند. |
632 | At four we could go home. | ساعت چهار توانستیم به خانه برویم. |
633 | April is the fourth month of the year. | آوریل، چهارمین ماه سال است. |
634 | He stayed there for three days. | او سه روز در آنجا ماند. |
635 | I will answer within three days. | در ظرف سه روز پاسخ خواهم داد. |
636 | Three people are still missing. | سه نفر هنوز گمشده هستند. |
637 | I run to the toilet every thirty minutes. | من هر سی دقیقه یکبار به طرف توالت می دویدم. |
638 | Twice two is four. | دو دو تا چهار تا. |
639 | I had hardly walked for a few minutes when it began to rain. | وقتی که باران شروع به باریدن گرفت، من راهی نرفته بودم جز برای چند دقیقه. |
640 | A grasshopper and many ants lived in a field. | یک ملخ و مورچههای زیادی در یک مزرعه زندگی میکردند. |
641 | I was feeling blue all day. | تمام روز احساس افسردگی میکردم. |
642 | I’ll be staying here for a week. | ما اینجا به مدت یک هفته خواهیم بود. |
643 | I had not gone a mile when it began to rain. | یک مایل نرفته بودم که باران شروع شد. |
644 | You can go out, as long as you promise to be back by 11 o’clock. | میتوانی بروی بیرون، به شرط آنکه قول بدهی تا ساعت 11 بر گردی. |
645 | Let’s take a 10-minute break. | ده دقیقه استراحت می کنیم. |
646 | Kyowa Bank and Saitama Bank merged into Asahi Bank ten years ago. | 10 سال قبل، بانک کیوئووا و بانک ساییتاما ادغام شدند و بانک آساهی را پدید آوردند. |
647 | Although the phrase “world peace” sounds attractive, the road to world peace is very long and full of troubles. | هر چند که عبارت “صلح جهانی” جذاب به نظر می رسد، اما مسیر صلح جهانی بسیار طولانی و پر از مشکلات است. |
648 | I said to myself, “That’s a good idea.” | با خودم گفتم: «این فکر خوبی است.» |
649 | What are you always thinking about? asked the little white rabbit. | خرگوش سفید کوچک پرسید: تو دائما به چه چیزی فکر می کنی؟ |
650 | Welcome. | خوش آمدید. |
651 | He often appears on TV. | او اغلب بر صفحه ی تلویزیون ظاهر می شود. |
652 | You may catch sight of our house from the train. | می توانی خانه ما را از قطار ببینی. |
653 | Experience is the best teacher. | تجربه بهترین آموزگار است. |
654 | The policeman took the knife from the boy. | پلیس چاقو را از پسر گرفت. |
655 | The police caught the burglar red-handed. | پلیس دزد رو در حین ارتکاب جرم گرفت. |
656 | Not all policemen are brave. | همه ی پلیس ها شجاع نیستند. |
657 | I met Yoko on my way to the theater. | من در راه رفتن به تئاتر با یوکو ملاقات کردم. |
658 | The words above the door of the theatre were a metre high. | کلمات بالای در تئاتر یک متر ارتفاع داشت. |
659 | The result is all that matters. | فقط نتیجه مهم است. |
660 | It pays in the long run to buy goods of high quality. | خریدن کالاهایی با کیفیت بالا عاقبت کار ساز است. |
661 | He lost his happiness in the end. | در نهایت او خوشبختی خود را از دست داد. |
662 | Asked to marry him, I was at a loss for words. | ازم خواست باهاش ازدواج کنم من نتونستم چیزی بگم (دهنم بسته شده بود) |
663 | It’s Monday. | امروز دوشنبه است. |
664 | Monday comes after Sunday. | دوشنبه بعد از یکشنبه می آید. |
665 | Can you think of any reasons? | آیا تو می توانی به دلایل آن فکر کنی؟ |
666 | We need no more men at present. | فعلاً به افراد بیشتری نیاز نداریم. |
667 | Needless to say, he never came again. | نیازی به گفتن نیست که او دیگر هرگز باز نگشت. |
668 | You should keep your mouth shut. | تو باید دهنت رو بسته نگاه داری |
669 | The linguist is quite familiar with the dialect. | زبانشناس با این لهجه آشنایی کامل دارد. |
670 | In spite of the language difficulty, we soon became friends. | علیرغم دشواری زبان، خیلی زود با هم دوست شدیم. |
671 | Don’t eat hard foods. | غذاهای سخت نخورید. |
672 | I got a traffic ticket. | من یک بلیط تردد گرفته ام. |
673 | There are a lot of children in the park. | اینجا در پارک بچه های زیادی هستند. |
674 | The sayings of Confucius are famous. | گفتههای کنفوسیوس مشهور است. |
675 | The factory is keyed to produce men’s wear. | این کارخانه مخصوص تولید پوشاک مردانه است. |
676 | The prince learned English from the American lady. | شاهزاده، انگلیسی را، از آن زن آمریکایی یاد گرفت. |
677 | Be more careful in your actions. | بیشتر مواظب کارهایتان باشید. |
678 | Actions speak louder than words. | صدای عمل رساتر از حرف است. |
679 | Actions speak louder than words. | عمل پرصداتر از سخن است. |
680 | Actions speak louder than words. | دو صد گفته چون نیم کردار نیست. |
681 | I am not the man I was when you knew me first. | من همان مردی نیستم که تو در ابتدا مرا می شناختی. |
682 | The last election was such a hot contest that several ex-ministers lost. | آخرین انتخابات چنان رقابتی شدیدی بود که بسیاری از وزرای سابق در آن شکست خوردند. |
683 | I’m afraid I can’t make it at that time. | من نگران هستم، که نتوانم در موقع مقرر آن را درست کنم. |
684 | If I had eaten breakfast this morning, I would not be hungry now. | اگر امروز صبح صبحانه خورده بودم، الان گرسنه نبودم. |
685 | How about eating out this morning for a change? | چطوره به عنوان یک تغییر امروز صبح بیرون غذا بخوریم؟ |
686 | Did you feed the dog this morning? | امروز صبح به سگ غذا دادی؟ |
687 | Do you know the man whose house we have just passed? | تو مردی را که از خانه اش چند لحظه پیش گذشتیم، می شناسی؟ |
688 | I will go there on foot or by bicycle next time. | من پای پیاده یا با دوچرخه بار دیگر به آنجا خواهم رفت. |
689 | Today’s paper says that a typhoon is coming. | روزنامه امروز می گوید طوفان می آید. |
690 | I think I will wear this red sweater. | فکر کنم که سویت شرت قرمز را بپوشم. |
691 | It is terrible weather today. | امروز هوا بسیار بد است. |
692 | As of today, we haven’t had an answer from him. | مثل امروز ما جوابی از او نشنیدیم |
693 | It isn’t raining much this year. | امسال بارندگی زیاد نیست |
694 | A telephone call from him is probable tonight. | امشب احتمال دارد او تلفن بزند. |
695 | I have some work to do this evening. | من کارهایی دارم که باید امروز عصر انجام دهم. |
696 | Are you free tonight? | امشب وقتت آزاد است؟ |
697 | I’ll take care of your child tonight. | امشب مراقب بچه ات خواهم بود. |
698 | It was good of you to give up your seat. | کار خوبی کردی صندلی ت رو دادی (مثلا به یک فرد مسن) |
699 | Who was the last person to log on to the computer? | آخرین کسی که به کامپیوتر وصل شد، کی بود؟ |
700 | Never give up till the very end. | هرگز تا انتها تسلیم نشو. |
701 | I remember the first time. | من اولین بار را به یاد دارم. |
702 | At first, I couldn’t understand what he said. | در ابتدا نتوانستم بفهمم که او چه گفت. |
703 | My wife has just cleared the table. | همسرم تازه میز را پاک کرده است. |
704 | The judge condemned him to death. | قاضی او را به اعدام محکوم کرد. |
705 | Not until yesterday did I know the truth. | تا همین دیروز از حقیقت خبر نداشتم. |
706 | My computer was down yesterday. | کامپیوتر من دیروز خراب شد. |
707 | Everyone laughed at me yesterday. | همه دیروز به من خندیدند. |
708 | Give me the reason for which you were absent yesterday. | دلیلش را به من بگو که چرا دیروز غایب بودی. |
709 | There were a lot of murders last year. | پارسال قتلهای زیادی اتفاق افتاد. |
710 | I had a horrible dream last night. | من خواب وحشتناکی دیشب دیدم. |
711 | He had a bit of a cold last night. | او دیشب کمی سرما خورده بود. |
712 | There was a big fire near my house last night. | آتش سوزی بزرگی نزدیک خانه من دیشب اتفاق افتاد. |
713 | You needn’t have brought your umbrella. | لازم نبود چتر بیاورید. |
714 | Those who want to remain may do so. | کسانی که می خواهند بمانند، می توانند این کار را انجام دهند. |
715 | Your family should come before your career. | کار و شغل تو باید قبل از خانواده ات قرار گیرد. |
716 | You don’t like sashimi, do you? | تو ساشیمی دوست نداری، دوست داری؟ |
717 | A good beginning makes a good ending. | یک شروع خوب، پایان خوبی در پی دارد. |
718 | A good beginning makes a good ending. | خشت اول چون نهد معمار کج، تا ثریا می رود دیوار کج. |
719 | Children will believe what their parents tell them. | کودکان آن چیزی را که والدینشان به آنها می گویند باور خواهند کرد. |
720 | The child was feeding the monkey with the banana. | آن بچه به میمون موز می داد. |
721 | The children would play for hours on the beach. | بچه ها ساعت ها کنار ساحل بازی خواهند کرد. |
722 | My mother died when I was a kid. | وقتی که بچه بودم، مادرم مرد. |
723 | Children reflect the family atmosphere. | بچه ها محیط خانه را بازتاب می دهند. |
724 | Children are poor men’s riches. | بچه ها دارائی فقرا هستند. |
725 | Children found Christmas presents hidden under the bed. | بچه ها هدایای کریسمس را که زیر تخت پنهان شده بود، پیدا کردند. |
726 | Not all the candidates can pass the examination. | همهی داوطلبان نمیتوانند در امتحان قبول شوند. |
727 | I will go there in place of you. | من به جای تو ، به آنجا خواهم رفت. |
728 | Ten years have passed since I came here. | ده سال از زمانی که من به اینجا آمدم، گذشته است. |
729 | I left the firm, because I wanted to be on my own. | می خواستم مستقل کار کنم، برای همین شرکت رو ترک کردم. |
730 | It was on the morning of February the ninth that I arrived in London. | صبح نهم فوریه بود که من به لندن رسیدم. |
731 | The train had already left when I got to the station. | وقتی من به ایستگاه رسیدم، قطار قبل از آن رفته بود. |
732 | It took me two hours to get to Yokohama. | دوساعت طول می کشد که به یوکوهاما برسم. |
733 | Please stay here till I get back. | لطفاً تا وقتی بر میگردم، اینجا بمانید. |
734 | I’ll never forget him as long as I live. | تا زمانی که زنده ام او را فراموش نخواهم کرد. |
735 | Our company supports several cultural events. | شرکت ما از چندین رویداد فرهنگی حمایت می کند. |
736 | Is there any room for me? | جایی برای من وجود دارد؟ |
737 | He will be my deputy while I am away. | تا وقتی نیستم، او جانشین من خواهد بود. |
738 | It isn’t what he says that annoys me but the way he says it. | چيزي که من را اذيت ميکند حرفهاي او نيست بلکه نحوه گفتن آنهاست. |
739 | She cut in when we were talking. | وقتی ما با هم صحبت می کردیم او پرید میان صحبتمان. |
740 | They say our house is too small by Western standards. | آنها می گویند بر طبق استانداردهای غربی خانه ما بسیار کوچک است. |
741 | Welcome to our home. | به خانۀ ما خوش آمدید. |
742 | The principal of our school is an American. | مدیر مدرسهی ما یک آمریکایی است. |
743 | All our attempts were in vain. | تمام تلاشهایمان بیهوده بود. |
744 | What is that big building in front of us? | آن ساختمان بلندی که جلو ماست، چیست؟ |
745 | We have heard of your success in the exam. | ما از موفقیتت در امتحان شنیده ایم. |
746 | We walked along the busy street, singing old songs. | در حالی که در خیابان های شلوغ قدم می زدیم، آوازهای قدیمی را می خواندیم. |
747 | We must deal with this problem. | ما باید این مشکل را حل کنیم. |
748 | I telephoned her at once. | من بی درنگ به او تلفن کردم. |
749 | We’d better call the doctor. | ما باید به پزشک زنگ بزنیم |
750 | We all agree with you. | ما همگی با تو موافقیم. |
751 | We must clean our class. | ما باید کلاسمان را تمیز کنیم. |
752 | We express our thoughts by means of languages. | ما افکارمان را به وسیلهی زبان بیان میکنیم. |
753 | We must develop renewable energy sources. | من کاملا موظفم برای این درهم برهمی و آشفتگی |
754 | We must develop renewable energy sources. | ما باید منابع انرژی تجدید پذیرمان را گسترش دهیم |
755 | We must stand up for our rights. | باید از حقوقمان دفاع کنیم. |
756 | We were all present at her wedding. | همه ما در جشن عروسی او حضور داشیم. |
757 | We should play a more active role in combating global warming. | باید در مبارزه با گرم شدن کرهی زمین نقش فعالتری ایفا کنیم. |
758 | We are going to have a party on Saturday night. | شب شنبه یک مهمانی خواهیم داشت. |
759 | We have decided to stay here for the time being. | تصمیم گرفتیم فعلا اینجا بمونیم |
760 | We saw the monkey at the zoo. | آن میمون را در آن باغوحش دیدیم. |
761 | We were at school together. | ما در مدرسه با هم بودیم. |
762 | We speak Japanese. | ما به ژاپنی حرف میزنیم. |
763 | We bargained with him for the house. | برای خانه با او چانه زدیم. |
764 | We are anxious for their safety. | ما برای امنیت آنها نگرانیم. |
765 | We have elected him chairman of the meeting. | ما او را به عنوان رئیس جلسه انتخاب کردهایم. |
766 | She gave me a smile of recognition. | او به من لبخندی از سر آشنایی تقدیم کرد. |
767 | This problem is difficult for me to solve. | برایم دشوار است که این مسئله را حل کنم. |
768 | I don’t have a single enemy. | من یک دشمن منفرد ندارم. |
769 | I have two foreign friends. | من دو دوست خارجی دارم. |
770 | I don’t have any brothers. | من هیچ برادری ندارم. |
771 | I cannot afford to buy a new car. | من نمی توانم پول خریدن یک ماشین جدید را جور کنم. |
772 | It appeared to me that he was very intelligent. | بر من آشکار شد که او بسیار باهوش است. |
773 | She raised her fist as if to hit me. | او مشتش را بالا آورد چنانکه گویی مرا می خواست بزند. |
774 | Don’t talk to me! | با من حرف نزن! |
775 | As far as I am concerned the question is not simple. | تاجایی که می دونم سوال زیاد اسون نیست. |
776 | As far as I am concerned I can leave today. | تا جایی که به من مربوط است، میتوانم امروز بروم. |
777 | Follow me. | پشت سر من بیا. |
778 | I want you to meet my cousin. | میخواهم که با پسرعمویم ملاقات کنید. |
779 | My bag is too old. I must buy a new one. | کیف من کهنه است. من باید یکی نو بخرم. |
780 | I sat by his side. | من کنار او نشستم. |
781 | My family are all athletic. | خانواده ی من همه ورزشکارند. |
782 | My brother wants to go to the moon some day. | برادر من میخواهد که روزی به ماه برود. |
783 | Come along after me. | پشت سر من بیا. |
784 | My car is being fixed now. | ماشین من الآن درست شد. |
785 | As far as I know, he has never been overseas. | تا جایی که میدانم، او هیچ وقت به خارج نرفته است. |
786 | My father likes tennis. | پدرم تنیس دوست دارد. |
787 | My father is an electric engineer. | پدر من مهندس الکترونیک است. |
788 | My father is young. | پدر من جوان است. |
789 | My mother gets up early every morning. | .مادر من هر روز صبح زود از خواب بلند می شود |
790 | My name is Yamada. | نام من یامادا است. |
791 | I’ve been there twice. | دوبار اونجا بودم. |
792 | I studied English when I was there. | وقتی آنجا بودم، زبان انگلیسی را مطالعه کردم. |
793 | I’m going to Fukui. | من به فوکویی میروم. |
794 | I’m going to Hokkaido. | من به هوکایدو میروم. |
795 | I work for a travel agency. | من در آژانس مسافرتی کار می کنم. |
796 | I have received no reply from you yet. | من هنوز هیچ جوابی از شما دریافت نکرده ام. |
797 | I disagree with you. | من با تو مخالفم. |
798 | When can I swim here? | چه موقع می توانم شنا کنم؟ |
799 | I didn’t know when to switch the machine off. | نمیدانستم آن دستگاه را کی خاموش کنم. |
800 | I correspond with many friends in Canada. | من با بسیاری از دوستان در کانادا نامه نگاری می کنم. |
801 | I bought this printer yesterday. | من این چاپگر رادیروز خریدم. |
802 | I explained the reason in detail. | من علتش را به طور دقیق توضیح دادم. |
803 | I am a stranger here. | من اینجا غریبه ام. |
804 | I can’t agree with you on this matter. | من در این موضوع با تو موافق نیستم. |
805 | I am not concerned with this. | من نگران این نیستم. |
806 | I’m not accustomed to such treatment. | من به چنین رفتارهایی عادت نکرده ام. |